دیوان حافظ – کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد

غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد

هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال‌انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد

در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پرده‌نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کـ‌این سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد





  دیوان حافظ - خیال روی تو در هر طریق همره ماست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یارب

(رَ) (اِ.) [ ع. ] (ندا.) پروردگارا، ای خدا.

یارج

(رَ) (اِ.) معرب یاره ؛ دستبند.

یارد

[ انگ. ] (اِ.) واحد طول در انگلستان تقریباً ۹۲ سانتی متر.

یاردانقلی

(قُ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) آدم ناشناس، کسی که هویت او مجهول باشد.

یارستن

(ر تَ) (مص ل.) توانستن، توانایی داشتن، از عهده برآمدن.

یارغو

[ تر. ] (اِ.) دعوا، منازعه.

یارمند

(مَ) (ص مر.) یاری دهنده، یار، دوست.

یاره

(ر) (اِ.)
۱- دستبند.
۲- طوق.
۳- توان، نیرو، جرأت.

یاره گیر

(~.) (اِفا.)
۱- باج و خراج گیر.
۲- جمع کننده محصول.

یارو

(اِ.) (عا.)
۱- فلان، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته‌است و به جهتی خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آن که دیگران شخص مورد نظر را نشناسند گفته می‌شود.
۲- تعبیر استخفاف آمیز از کسی.

یارک

(رَ) (اِ.)
۱- یار کوچک.
۲- بچه دان، رحم.

یارگی

(رَ) (اِ.)
۱- یارایی، توانایی.
۲- مجال، فرصت.

یاری

(حامص.) کمک، مدد.

یاری خواستن

(خا تَ) (مص ل.)
۱- کمک طلبیدن، استعانت.
۲- توانایی خواستن.

یاری دادن

(دَ) (مص ل.)
۱- کمک کردن.
۲- توانایی دادن.

یاری کردن

(کَ دَ) (مص م.)
۱- کمک کردن.
۲- نیرو بخشیدن.

یاری گر

(گَ) (ص فا.)
۱- کمک کار.
۲- نیرو دهنده.

یاریدن

(دَ) (مص م.) یاری کردن، حمایت نمودن.

یاز

(اِ.)
۱- ارش ؛ واحدی در طول و آن از نوک انگشت میانی تا آرنج می‌باشد.
۲- گام، قدم.

یازان

(ص فا.)۱ - قصدکنان.
۲- در حال اندازه - گیری.


دیدگاهتان را بنویسید