دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  شاهنامه فردوسی - راى زدن رستم با كى‏ قباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش
به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اس

(اُ سّ) [ ع. ] (اِ.) اساس، شالوده.

اس اس

(اِ. اِ)(اِ.) (آلما.) مخفف شوتز اشتانل، عنوان سازمان مخوف هیتلری. پس از پایان جنگ جهانی دوم دادگاه نورنبرگ این سازمان را سازمانی جنایت کار خواند.

اس. دبلیو

(اِ. دَ بِ) [ انگ. ]S.W (اِ.) موج کوتاه (رادیو).

اسائت

(اِ ئِ) [ ع. ] (مص م.)نک اسائه.

اسائه

(اِ ئِ) [ ع. اسائه ] (مص ل.)
۱- بدی کردن.
۲- بدی کردن به کسی. ؛~ ء ادب بی ادبی کردن، هتک حرمت کردن.

اساتید

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ استاد؛ استادان.

اسار

(اَ یا اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) اسیر کردن.
۲- چیزی را به بند کشیدن.
۳- (اِمص.) اسیری، بردگی.
۴- (اِ.) بند، دوال.

اسارت

(اَ یا اِ رَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) دربند کردن.
۲- (اِمص.) بردگی.

اساری

( اُ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اسیر؛ اسیران.

اساریر

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اَسرار. ججِ سِرُ به معنی خط‌های کف دست و پیشانی، چین و شکن روی پوست چهره و دست.

اساس

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پی، بنیاد، شالوده.
۲- یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان.

اساس نامه

(اَ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) قانونی که برای اداره یک انجمن یا مجلس یا سازمان اجتماعی و سیاسی تنظیم شده باشد.

اساساً

(اَ سَ نْ) [ ع. ] (ق.) از بن، از اصل.

اساسی

(اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)بنیادین، اصولی.

اساطیر

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اسطوره ؛ افسانه‌ها، افسانه‌های باستان درباره خدایان و پهلوانان.

اساطین

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اسطوانه.
۱- ستون‌ها، ارکان.
۲- مجازاً بزرگان، برجستگان.

اسافل

(اَ فِ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ اَسفل ؛ فرو - دستان. (طبقه پست)، زیردستان.

اساقفه

(اَ قِ فِ) [ ع. ] (اِ.) جِ اسقف ؛ کشیشان مسیحی.

اسامی

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اسم ؛ نام‌ها، اسم‌ها.

اسانس

( اِ ) [ فر. ] (اِ.) جوهر و عصاره گل هاو گیاهان، عطر مایه (فره).


دیدگاهتان را بنویسید