دیوان حافظ – کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند

کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند

کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
بِبَرَد اجرِ دو صد بنده که آزاد کند

قاصدِ منزلِ سِلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دلِ ما شاد کند؟

امتحان کن که بَسی گنجِ مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا، لطفِ تو آباد کند

یا رب اندر دلِ آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سرِ فرهاد کند

شاه را بِهْ بُوَد از طاعتِ صدساله و زهد
قدرِ یک ساعته عمری که در او، داد کند

حالیا عشوهٔ نازِ تو ز بنیادم بُرد
تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند

گوهرِ پاکِ تو از مِدْحَتِ ما مُستَغنیست
فکرِ مَشّاطِه چه با حُسنِ خداداد کند؟

ره نبردیم به مقصودِ خود اندر شیراز
خُرَّم آن روز که حافظ رَهِ بغداد کند



  دیوان حافظ - آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کتابت

(کِ بَ) [ ع. کتابه ] (مص م.) نوشتن، نویسندگی.

کتابخانه

(کِ. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل نگهداری کتاب.

کتابدار

(کِ) [ ع - فا. ] (اِ.) کسی که کارش طبقه بندی، نگه داری و فهرست کردن کتاب -‌های کتابخانه‌است، متصدی کتابخانه.

کتابداری

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- مأموریت حفظ و نظم و ترتیب کتاب‌های کتابخانه.
۲- تصدی کتابخانه.

کتابچه

(کِ چِ) (اِ.)
۱- دفترچه.
۲- جزوه.
۳- کتاب کوچک.

کتابی

(کِ) [ ع - فا. ]
۱- (ص نسب.) منسوب به کتاب: کافر کتابی.
۲- (اِ.) نوعی شیشه مخصوص مشروب ؛ بغلی.

کتاره

(کِ رَ) (اِ.) کتاله، غداره، سلاح سردی مانند شمشیر با تیغه راست و پهن.

کتام

(کَ) (اِ.) خانه‌ای ساخته شده از چوب و تخته. تالار.

کتان

(کَ یا کِ تّ) [ ع. ] (اِ.) گیاهیست با ساقه‌های باریک و بلند و برگ‌های باریک و نوک تیز و گل‌هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه‌های این گیاه روغن گرفته می‌شود و از الیاف آن برای بافت ...

کتانژانت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) نسبت ضلع مجاور زاویه حاده در مثلث قایم الزاویه به ضلع روبروی آن.

کتب

(کُ تُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کتاب.

کتبی

(کَ) [ ع. ] (اِ.) نوشتاری، نوشته شده ؛ مقابل شفاهی.

کتخ

(کَ تَ) (اِ.) کشک، قرقروت.

کتر

(کَ تَ) (اِ.)افزاری است که برای توده کردن خاک و تقسیم آن به تپه‌های کوچک یا پشته‌ها به کار رود. بدین ترتیب که دو مرد روبروی هم می‌ایستند و کتر را به پس و پیش می‌کشند.

کتران

(کَ) (اِ.) قطران، روغنی است سیاه که از درخت عرعر یا درخت صنوبر می‌گیرند.

کتره

(کَ رِ یا رَ) (ص.) پاره پاره، دریده.

کتره

(~.)(ص.) (عا.) بی معنی، بی تربیت.

کتره ای

(کُ رِ) (ص.) بی خودی، الکی، بی - اساس.

کتروم

(کُ رُ) (ص.) ناخوش، بستری.

کتف

(کِ) [ ع. ] (اِ.) شانه، دوش، استخوان شانه. ج. اکتاف.


دیدگاهتان را بنویسید