دیوان حافظ – چه مستی است ندانم که رو به ما آورد

چه مستی است ندانم که رو به ما آورد

چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟

تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمه‌سُرا سازِ خوش‌نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گره‌گشا آورد

رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد

صبا به خوش‌خبریِ هُدهُدِ سلیمان است
که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمهٔ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد

به تنگ‌چشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد





  شاهنامه فردوسی - داستان فريدون با كارگزار ضحاك
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل
چون صوفیان صومعه دار از صفا رود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پزد

(پَ) (اِ.) خون، جان.

پزداغ

(پِ) (اِ.) بزداغ، ابزاری برای زدودن زنگ تیغ یا شمشیر.

پزشک

(پِ زِ) [ په. ] (ص. اِ.)کسی که حرفه اش معالجه امراض است، طبیب.

پزشکی

(~.)
۱- (حامص.) طبابت، معالجه بیماران.
۲- (ص نسب.) منسوب به پزشک، طبی. ؛~ قانونی شاخه‌ای از فن پزشکی که از شناسایی آسیب‌های ناشی از جنایات بحث می‌کند.

پزشکیار

(~.)(اِمر.) کسی که در بیمارستان‌ها و یا مطب دستورهای پزشک را برای معالجه و بهبود مریض اجرا می‌کند.

پزغند

(پُ غَ) (اِ.) دانه‌ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیله آن پوست حیوانات را دباغی کنند.

پزنده

(پَ زَ دِ) (ص فا.) آشپز، خوالگیر.

پزوایی

(پُ) (ص.) (عا.)
۱- سست و ضعیف به تن و به عقل و به فکر، بی حرکت و بی عمل، سخت ضعیف.
۲- بی حمیت.

پزیدن

(پَ دَ) (مص ل.)
۱- پخته شدن.
۲- رسیدن (میوه).

پس

رفتن (پَ. رَ تَ)(مص ل.)۱ - عقب رفتن.
۲- تنزل کردن.

پس

(پَ)
۱- (حر اض.) پشت، عقب، آن سوی.
۲- (ق.) پشت سر، دنبال.
۳- پس از همه، آخر کار.
۴- (حر رب.) آن گاه، آن وقت.
۵- از این رو، بنابراین.
۶- (اِ.) قسمت عقب، مؤخر.
۷- دبر، کون. ؛~ و پیش جابه جا، به ...

پس

(پُ) [ په. ] (اِ.) پسر، پور.

پس آب

(پَ) (اِمر.)
۱- آب پس مانده، آبی که از تبخیر یا تقطیر چیزی می‌گیرند.
۲- چایی که چند بار آب جوش را در آن ببندند و چای کم رنگ و بی مزه‌ای به دست آورند.

پس آهنگ

(~. هَ) (اِمر.) آهنی باشد که کفشگران در پس کفش نهند تا به آن کفش را فراخ کنند آنگاه که قالب را در کفش کنند.

پس آوردن

(~. وَ دَ) (مص م.) مراجعت دادن، برگرداندن چیزی.

پس افت

(پَ. اُ) (اِ. ص.)
۱- بدهی عقب افتاده.
۲- اندوخته، ذخیره.

پس افتادن

(~. اُ دَ) (مص ل.)
۱- عقب افتادن، عقب ماندن.
۲- افتادن به پشت و مردن.

پس افکندن

(~. اَ کَ دَ) (مص م.) پس انداز کردن، ذخیره کردن.

پس انداختن

(پَ. اَ تَ) (مص م.)
۱- تأخیر کردن.
۲- پس انداز کردن.
۳- (عا.) کنایه از: بچه به دنیا آوردن.

پس انداز

(پَ اَ) (اِ.) ذخیره، اندوخته.


دیدگاهتان را بنویسید