دیوان حافظ – چه مستی است ندانم که رو به ما آورد

چه مستی است ندانم که رو به ما آورد

چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟

تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمه‌سُرا سازِ خوش‌نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گره‌گشا آورد

رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد

صبا به خوش‌خبریِ هُدهُدِ سلیمان است
که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمهٔ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد

به تنگ‌چشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد





  دیوان حافظ - غلام نرگس مست تو تاجدارانند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نصران

(نَ) [ ع. ] (اِ.) ترسا. ج. نصاری.

نصرانی

(نَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) منسوب به نصران ؛ ترسایی.

نصرت

(نُ رَ) [ ع. نصره ] (اِمص.) یاری، کمک.

نصف

(نِ) [ ع. ] (اِ.) نیمه، یک دوم از هر چیز.

نصف العمر

(نِ فُ لْ عُ) [ ازع. ] (ص.) بسیار ترسیده و رنج کشیده، دچار اضطراب و اندوه.

نصف النهار

(نِ فُ نَّ) [ ع. ]
۱- (اِمر.) نیمروز، هنگام ظهر.
۲- نیم دایره‌ای که از یک قطب شروع و به قطب دیگر ختم می‌شود و به وسیله آن طول جغرافیایی هر محل مشخص می‌شود.

نصفت

(نَ صَ فَ) [ ع. نصفه ] (اِ.) انصاف، عدل، داد.

نصفه

(نِ فِ) (اِ. ق.) (عا.) نیمه.

نصفی

(نِ فِ) (اِ.) نوعی جام شراب.

نصل

(نَ) [ ع. ] (اِ.) پیکان، نیزه. ج. نِصال، نصول و انصل.

نصوح

(نَ) [ ع. ]
۱- (ص.) نصیحت کننده، اندرزگو.
۲- (اِ.) توبه خالص و حقیقی که شکسته نشود.

نصوص

(نُ) [ ع. ] (اِ.) جِ نص.

نصیب

(نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- بهره، قسمت.
۲- بخت، اقبال. ج. انصبه.

نصیح

(نَ) [ ع. ] (ص.) نصیحت کننده، پند - دهنده.

نصیحت

(نَ حَ) [ ع. نصیحه ] (اِ.) پند، اندرز. ج. نصایح.

نصیر

(نَ) [ ع. ] (ص.) یاری گر، مددکننده. ج. انصار.

نضار

(نُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- زر.
۲- خالص از هر چیز.

نضارت

(نَ رَ) [ ع. نضاره ] (اِمص.) تازگی، آبداری.

نضج

(نُ) [ ع. ] (اِمص.) رسیدگی، پختگی.

نضرت

(نَ رَ) [ ع. نضره ] (اِمص.) تازگی و شادابی و خرمی (گیاه، انسان).


دیدگاهتان را بنویسید