دیوان حافظ – چه مستی است ندانم که رو به ما آورد

چه مستی است ندانم که رو به ما آورد

چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟

تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمه‌سُرا سازِ خوش‌نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گره‌گشا آورد

رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد

صبا به خوش‌خبریِ هُدهُدِ سلیمان است
که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمهٔ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد

به تنگ‌چشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد





  شاهنامه فردوسی - به زن خواستن كاوس سودابه دختر شاه هاماوران را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مصیب

(مُ) [ ع. ] (اِفا.) راستکار، صواب یابنده.

مصیبت

(مُ بَ) [ ع. مصیبه ] (اِ.) سختی، رنج، اندوه. ج. مصائب.

مصیبت زدگی

(مُ بَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- در رنج و بلا بودن.
۲- ماتم زدگی.
۳- بدبختی، بیچارگی.

مصید

(مِ یَ) [ ع. ] (اِ.) آلت صید جانوران، دام. ج. مصائد (مصاید).

مصیر

(مَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- گردیدن، گشتن.
۲- رجوع کردن، بازگشتن.
۳- انتقال یافتن.
۴- منتهی شدن.

مضا

(مَ) [ ع. مضاء ]
۱- (مص ل.) بریدن، قطع کردن.
۲- (اِمص.) برندگی، قاطعیت در کار.
۳- نفوذ، روانی.
۴- حل و عقد امور، کاربری.

مضاجعه

(مُ جَ عَ یا عِ) [ ع. مضاجعه ] (مص ل.) با هم خوابیدن، همبستر شدن.

مضاحکه

(مُ حَ کَ یا کِ) [ ع. مضاحکه ] (مص ل.) با هم خندیدن.

مضادت

(مُ دَّ) [ ع. مضاده ]
۱- (مص ل.) مخالفت کردن با یکدیگر.
۲- (اِمص.) ضدیت، خلاف.

مضار

(مَ رّ) [ ع. ] (اِ.) جِ مضرت.

مضاربه

(مُ رَ بَ یا رِ بِ) [ ع. مضاربه ] (مص ل.)
۱- با یکدیگر زد و خورد کردن.
۲- نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می‌گیرد.

مضارع

(مُ رِ) [ ع. ]
۱- (اِفا.) مانند شونده.
۲- صیغه‌ای از فعل که به زمان حال یا آینده دلالت کند.

مضاره

(مُ رَّ یا رُِ) [ ع. مضاره ] (مص م.) گزند رسانیدن.

مضاعف

(مُ عَ) [ ع. ] (ص.) دو برابر شده، دو چندان شده.

مضاف

(مُ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- اضافه شده، زیاد گشته.
۲- نسبت داده شده.
۳- اسمی است که مقصود اصلی گوینده‌است. ؛ ~الیه اسم یا ضمیری است که به اسم دیگر می‌پیوندد تا معنی آن را کامل کند.

مضافاً

(مُ فَن) [ ع. ] (ق.) به علاوه، از این گذشته، باافزودن این مطلب.

مضافرت

(مُ فَ رَ یا رِ) [ ع. مضافره ] (مص م.) همدیگر را یاری کردن.

مضامت

(مُ مَّ) [ ع. مضامه ] (مص م.) فراهم آوردن.

مضامین

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ مضمون.

مضایق

(مَ یِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مضیق ؛ جاهای تنگ.


دیدگاهتان را بنویسید