دیوان حافظ – پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد

از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد

مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد

بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد

گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد

حافظ که سرِ زلفِ بتان دست کشش بود
بس طُرفه حریفیست کَش اکنون به سر افتاد







  دیوان حافظ - آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس
سزای حور بده رونق پری بشکن
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پنجاه

(پَ) [ په. ] (اِ.) عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است.

پنجاهه

(پَ هِ) (اِمر.)
۱- مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنان که چله اهل اسلام چهل روز است ؛ خمسین.
۲- یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال.

پنجره

(پَ جِ رِ) (اِ.) ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیله نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون.

پنجشنبه

(پَ شَ بِ) (اِمر.) روز ششم هفته، روز قبل از جمعه.

پنجم

(پَ جُ)
۱- (ص.) دارای رتبه یا شماره پنج.
۲- (اِ.) جزء پسین بعضی از کلمه‌های مرکب (همراه با عدد): یک پنجم.

پنجه

(پَ جِ) (اِ.)
۱- مخفف پنجاه.
۲- پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان.
۳- چنگال، جنگ، برثن، مخلب.
۴- پنج انگشت بدون کف دست.
۵- دست.
۶- صورت دستی که ...

پنجه برتافتن

(~. بَ. تَ) (مص ل.) به زور غلبه کردن، ستم کردن.

پنجه بوکس

(~. بُ) [ فا - انگ. ] (اِ.) سلاح سرد به صورت حلقه‌های به هم پیوسته دارای برآمدگی‌های نوک تیز که در پنجه می‌کنند.

پنجه دزدیده

(~ دُ دِ) (اِمر.) نک بهیزک.

پنجه زدن

(~. زَ دَ) (مص م.)
۱- چنگ زدن. کسی را زخمی کردن.
۲- کنایه از: درافتادن با کسی، جنگیدن.

پنجه طلایی

(~. طَ) (ص مر.) کنایه از: مهارت و تبحر در حرفه‌های نوازندگی، نقاشی، پزشکی و مانند آن.

پنجه مریم

(~ء مَ یَ) (اِمر.) گیاهی است خوشبو با ساقه کوتاه و گل‌های سرخ رنگ، گل نگونسار، گل سرنگون.

پنجه کردن

(~. کَ دَ) (مص ل) نبرد کردن، درافتادن.

پنجول

(پَ) (اِمر.) ناخن دست انسان یا پنجه برخی از حیوانات مانند گربه، پلنگ و مانند آن.

پنجک

(پَ جَ) (اِ.) = پنجه:
۱- پنجه دزدیده.
۲- نوعی رقص، رقص دستبند، فنجگان، چوپی.

پنجگان

(پَ) (عد. توزیعی)
۱- پنج تا پنج تا.
۲- (اِمر.) نوعی تیر.

پنجگانه

(پَ نِ یا نَ)
۱- (ص مر.) پنج تایی، مخمس.
۲- (اِمر.) نمازهای پنج وقت.

پنجگاه

(پَ) (اِ.) گوشه‌ای از موسیقی ایرانی در دستگاه راست پنجگاه.

پند

(پَ) [ په. ] (اِ.)
۱- اندرز، نصیحت.
۲- عهد، پیمان.

پند

(~.) (اِ.)
۱- چاره، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله.
۲- فن کشتی گیری، حیله کشتی.


دیدگاهتان را بنویسید