دیوان حافظ – پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد

از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد

مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد

بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد

گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد

حافظ که سرِ زلفِ بتان دست کشش بود
بس طُرفه حریفیست کَش اکنون به سر افتاد







  دیوان حافظ - بود آیا که در میکده‌ها بگشایند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته‌ایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده‌ایم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هفت عروس

(~. عَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره.

هفت ماهه

(هَ. هِ) (ص مر.)
۱- آن چه که هفت ماه از عمرش گذشته باشد. ؛ ~ بودن (زاییدن) (کن.) بسیار عجول شدن، بسیار شتاب داشتن.

هفت مردان

(~. مَ) (اِمر.) مردان خدا که شامل هفت دسته‌اند: اقطاب، ابدال، اخیار، اوتاد، غوث، نقباء، نجباء.

هفت منزل

(~. مَ زِ) [ فا - ع. ] (اِمر.) کنایه از: هفت آسمان.

هفت و دوازده

(هَ تُ دَ دَ) (اِ.) منظور هفت سیاره و دوازده برج است.

هفت و هشت

(هَ تُ هَ)(اِمر.)
۱- هفت یا هشت عدد از چیزی.
۲- (کن.) گفتار خصومت آمیز و وحشت انگیز.
۳- آواز سگ.

هفت پدر

(~. پِ دَ) (اِمر.) کنایه از: هفت سیاره.

هفت پرگار

(~. پَ) (اِمر.) هفت آسمان.

هفت چتر

(~. چَ)(اِمر.)کنایه از: هفت آسمان.

هفت کشور

(~. کِ وَ) (اِ.) نک هفت اقلیم.

هفت کواکب

(~. کَ ک) [ فا - ع. ] (اِمر.) هفت سیاره.

هفت کچلان

(~. کَ چَ) (اِمر.) (عا.) داشتن عایله خصوصاً اطفال قد و نیم قد بسیار.

هفت گنج

(~. گَ) (اِمر.) از آهنگ‌های موسیقی قدیم ایران.

هفت گوی

(~.) (اِمر.) هفت آسمان.

هفته

(هَ تِ) (اِ.) مجموع هفت روز یعنی از صبح شنبه تا شب شنبه دیگر، هر چهار هفته یک ماه است.

هفتورنگ

(هَ تُ رَ) (اِمر.) صورت فلکی خرس بزرگ.

هفتگی

(هَ تِ) مربوط یا مخصوص به یک هفته.

هفهف

(هَ هَ) (اِ.) صدا و آواز سگ.

هفهفو

(هَ هَ) (ص.) (عا.) پیر، سالخورده.

هفوت

(هَ وَ) [ ع. ] (اِ.) لغزش، خطا.


دیدگاهتان را بنویسید