دیوان حافظ – هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد

دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد

گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد

غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیمِ صبا نگه دارد







  شاهنامه فردوسی - گريختن سلم و كشته شدن او به دست منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یکشنبه

(~. شَ بِ) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز دوم از ایام هفته.

یکه

(یَ یا یِ کِّ) (ص.) تنها، یگانه، بی مانند.

یکه بزن

(~. بِ زَ) (ص مر.) (عا.) کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد.

یکه تاز

(~.) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا.

یکه خوردن

(~. خُ دَ) (مص ل.) (عا.) جا خوردن، متحیر و متعجب شدن.

یکه سوار

(یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه، بی همتا در دلیری.

یکه شناس

(یِ یا یِ کِّ. ش) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کسی باز شد دیگر دست از او بر نمی‌دارد.

یکهو

(یَ هُ) (ق مر.) (عا.) ناگهان، غیر - منتظره.

یکپارچه

(~. چِ) (ص.) درست، تمام، کامل.

یکی

(یِ یا یَ) (اِ.)
۱- یک عدد.
۲- یک نفر، کسی.
۳- یگانه، متحد. ؛ ~ به نعل و ~ به میخ زدن کنایه از: در هواداری از هر دو طرف دعوا یا بحث سخن گفتن.

یکی به دو

(~. بِ دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو.

یکی یکدانه

(~. یِ. نِ) (ص.) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به فرد.

یکی یکی

(یِ. یِ) (ق مر.)
۱- یکی پس از دیگری.
۲- فرداًفرد، هر یک جداجدا.

یگان

(یَ) (ق.)
۱- بی نظیر، بی همتا، فرد.
۲- از تقسیمات ارتش.

یگانه

(یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها.

یگانگی

(یَ نَ) (حامص.) وحدت، یکتایی.

یگونه

(یَ نِ) (ص.) یک گونه ؛ یکسان، یک جور.

ییلاق

(یِ) [ تر. ] (اِ.)
۱- کوهپایه، جای سردسیر.
۲- اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و هوا.


دیدگاهتان را بنویسید