دیوان حافظ – نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم
بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد

بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر
سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟

جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست
مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد

راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد

حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار
خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد






  دیوان حافظ - دلم جز مهر مه‌رویان طریقی بر نمی‌گیرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کله

(کُ لَ هْ) (اِ.) مخفف کلاه.

کله بستن

(کَ لِّ. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) خیمه زدن.

کله خر

(~. خَ) (ص مر.) (عا.) احمق، ابله.

کله خشک

(~. خُ) (ص مر.) (عا.)
۱- دیوانه مزاج.
۲- کله شق، یک دنده.

کله دار

(کُ لَ) (ص.) خدمتکار.

کله زدن

(کَ لَّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) خیمه زدن.

کله شق

(کَ لِ شَ) (ص مر.) (عا.) یک دنده، لجوج.

کله معلق

(~. مُ عَ لَ)(ص مر.) (عا.) سرنگون، واژگون.

کله پا شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) سقوط کردن، در اثر سستی با سر افتادن.

کله پاچه

(~. چِ) (اِمر.) نوعی غذا که از کله و پاچه چهارپایان حلال گوشت به ویژه گوسفند تهیه می‌شود.

کله پز

(~. پَ) (ص فا.) کسی که کله و پاچه و شکنبه گوسفند را می‌پزد و می‌فروشد.

کله پوک

(~.) (ص مر.) (عا.) تهی مغز، بی عقل.

کله گنده

(~. گُ دِ) (ص مر.)۱ - آن که سرش بزرگ و گنده باشد.
۲- (عا.) صاحب نفوذ.

کلو

(کُ) (اِ.)
۱- رییس محله، کلانتر.
۲- رییس هر صنف از کسبه.

کلوا

(کُ) (اِ.) رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر.

کلوب

(کُ) [ فر. ] (اِ.) باشگاه، انجمن، کانون.

کلوبنده

(کُ بَ دَ یا دِ) (اِمر.) = کلونده: بزرگ بندگان، مهتر غلامان.

کلوته

(کُ تَ یا تِ) (اِ.) = گلوته:
۱- کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویه آن را بر پنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوش‌های آن را در زیر چانه بندند.
۲- روپاکی مانند دام ...

کلوتک

(کُ یا کَ تَ) (اِ.) چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند؛ کدنگ.

کلوج

(کُ) (اِ.)
۱- قرص نان روغنی بزرگ.
۲- نان ریزه شده.


دیدگاهتان را بنویسید