دیوان حافظ – نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم
بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد

بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر
سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟

جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست
مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد

راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد

حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار
خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد






  شاهنامه فردوسی - باز آوردن رستم كاوس را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اسر

(اَ سْ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بند کردن، به اسیری گرفتن.
۲- (اِمص.) بردگی، اسارت.

اسراء

(اُ سَ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ اسیر؛ اسیران، گرفتاران.

اسراء

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) در شب سیر کردن.
۲- (مص م.) به سیر درآوردن کسی در شب.
۳- معراج پیامبر اکرم (ص).

اسرائیلیات

( اِ ) [ ع. ] (ص نسب.) جِ اسرائیلیه ؛ روایت‌ها و اخباری که از بنی اسرائیل در اخبار اسلامی آورده‌اند.

اسرار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ سِرُ؛ رازها، نهانی‌ها، سرها.
۲- جِ سَرَر و سُرَر؛ خط‌ها و شکن‌های کف دست.

اسرار

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)۱ - نهفتن.
۲- پوشیده با کسی سخن گفتن.

اسراع

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شتافتن.
۲- (مص م.) شتاباندن.

اسراف

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.)از حد گذشتن.
۲- (اِمص.) زیاده روی.
۳- ولخرجی.

اسرافیل

( اِ ) [ ع. ] (اِ.) فرشته صور، فرشته مأمور دمیدن صور و برانگیختن مردگان در روز ر ستاخیز.

اسرب

(اُ رُ) (اِ.) نک سرب.

اسرع

(اَ رَ) [ ع. ] (ص تف.)
۱- تندتر؛ زودتر.
۲- تندروتر.

اسرنج

(اَ رُ) (اِ.) اکسید سرب، گردی سرخ که در نقاشی از آن استفاده می‌کنند.

اسری

(اَ را) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ اسیر؛ بردگان، اسیران.

اسطرلاب

(اُ طُ) [ معر - یو. ] (اِ.) ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل وارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری‌های نجومی بکار می‌رود.

اسطقس

(اُ طُ قُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- این کلمه در اصل یونانی است به معنی م اده و اصل هر چیزی، عناصر چ ه ارگانه: آب، خاک، باد و آتش.
۲- استخوان بندی هر چیز. ج. اسطقسات.

اسطوره

(اُ طُ رِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- افسانه، قصه.
۲- سخن بیهوده و پریشان. ج. اساطیر.

اسعاد

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.)نیکبخت گردانیدن.
۲- (اِمص.) مبارکی.
۳- یاری، کمک.

اسعار

( اَ ) [ ع. ] جِ سِعر.
۱- نرخ‌ها، قیمت‌ها.
۲- ارزها (پول بیگانه).

اسعاف

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) برآوردن، روا کردن (حاجت و مانند آن).

اسعد

(اَ عَ) [ ع. ] (ص تف.) خوشبخت تر.


دیدگاهتان را بنویسید