دیوان حافظ – نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم
بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد

بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر
سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟

جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست
مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد

راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد

حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار
خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد






  دیوان حافظ -  صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر تو باشی می توان صد سال بی جان زیستن
بی تو گر صد جان بود یک لحظه نتوان زیستن
«عاشق اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استطراد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- از پیش دشمن گریختن و فریفتن او.
۲- از مطلب دور افتادن.

استطراف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نو شمردن.
۲- تازه و نو یافتن.
۳- شگفت داشتن.

استطلاع

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آگهی جستن، اطلاع خواستن.
۲- پرسیدن.

استظهار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- کمک خواستن.
۲- (اِمص.) پشت گرمی.

استعادت

(اِ تِ دَ) [ ع. استعاده ] (مص م.) نک استعاده.

استعاده

(اِ تِ دِ) [ ع. استعاده ]
۱- (مص م.) بازگشت چیزی را خواستن.
۲- (مص ل.)عادت کردن.

استعاذه

(اِ تِ ذِ) [ ع. استعاذه ] (مص ل.) پناه جُستن، پناه بردن.

استعاره

(اِ تِ رِ) [ ع. استعاره ] (مص م.) به عاریت گرفتن.

استعانت

(اِ تِ نَ) [ ع. استعاثه ] (مص م.) یاری خواستن، کمک طلبیدن.

استعباد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) کسی را بنده خود ساختن، مانند بنده گردانیدن.

استعجاب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)عجب شمردن، در شگفت شدن، به شگفت آمدن.

استعجال

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) کاری را به شتاب خواستن، به شتاب واداشتن.
۲- (مص ل.) شتافتن، شتاب کردن.
۳- (اِمص.) شتابزدگی.

استعجام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- پوشیده شدن.
۲- ناتوان شدن به سخن گفتن، عاجز شدن در سخن.
۳- خاموش گشتن از پاسخ سایل
۴- بسته و مبهم شدم کلام.

استعداد

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) آماده شدن، مهیا گشتن.
۲- (اِمص.) آمادگی، توانایی. ج. استعدادات.

استعراب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- عرب مآب گشتن.
۲- سخن فارسی را عربی کردن.
۳- دشنام دادن، فحش گفتن.

استعصام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- چنگ زدن.
۲- پناه آوردن.

استعطاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- مهربانی خواستن.
۲- دل به دست آوردن.

استعظام

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بزرگ شمردن، بزرگ داشتن.
۲- (مص ل.) بزرگ منشی و تکبر کردن.

استعفاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) تقاضای معافیت از انجام کار. ؛~ نامه نامه‌ای که تقاضای کناره گیری از شغل یا کار در آن نوشته شده‌است.

استعلاء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برتری جستن.
۲- بزرگوار شدن.
۳- (اِمص.) بلندی، رفعت.


دیدگاهتان را بنویسید