دیوان حافظ – نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند

نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاه‌داری و آیینِ سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
که دوست خود روشِ بنده‌پروری داند

غلامِ همّتِ آن رندِ عافیت‌سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دلِ دیوانه و ندانستم
که آدمی‌بچه‌ای، شیوهٔ پری داند

هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو این‌جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا
که قدرِ گوهرِ یک‌دانه جوهری داند

به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعرِ دلکَشِ حافظ کسی بُوَد آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتنِ دَری داند





  شاهنامه فردوسی - رسيدن زال به يارى مهراب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گه گه سزاوار طلاقی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اتساق

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) راست و تمام شدن.
۲- فراهم آمدن.
۳- نظم و ترتیب دادن.
۴- (اِمص.) ترتیب، انتظام.

اتسام

(اِ تِّ) [ ع. ] (اِمص.) نشان دار شدن، موسوم شدن، نامیده شدن.

اتشاج

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص ل.) به هم پیوستگی، نسبت و قرابت.

اتصاف

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) دارای صفتی شدن، به صفتی موصوف شدن.
۲- ستوده شدن.
۳- (مص م.) صفت کردن، با هم ستودن چیزی را.
۴- (اِمص.) صفت پذیری، نشان پذیری.

اتصال

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) به هم وصل شدن، پیوستن.
۲- (اِمص.) پیوستگی.

اتصالات

(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ اتصال.
۱- پیوستن‌ها، پیوستگی‌ها.
۲- مقارنه یا اقتران و مقابله یا استقبال نیرین یا کوکبی با شمس.
۳- کاینات جو.

اتصالی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- پیوسته، مداوم.
۲- پیوستگی و چسبیدگی شی ء هادی در مسیر الکتریسته.

اتفاق

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) با هم شدن، با هم بودن.
۲- (اِمص.) اِجماع.
۳- (اِ.) حادثه، پیشامد.
۴- تقدیر.
۵- با، به همراهی. ؛ ~آراء بی رأی مخالفی.

اتفاق ساختن

(اِ تَّ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) نیّت و تصمیم را استوار کردن.

اتفاق کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) همداستان شدن، هم رأی شدن.

اتفاقاً

(اِ تِّ قَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- دست برقضا، ناگهانی، غیرمنتظره.
۲- با هم، با همراهی هم.
۳- همگی، متحداً.

اتفاقی

(اِ تِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) ناگهانی، غیرمنتظره، به ناگهان، غیرمترقب.

اتفاقیه

(اِ تِّ یُِ) [ ع. اتفاقیه ] (ص نسب.) مؤنث اتفاقی.
۱- اتفاق افتاده، واقع شده.
۲- گاه به گاه.

اتقاء

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پرهیز کردن.
۲- (اِمص.) پرهیزکاری، تقوی.

اتقان

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) محکم کردن، استوار کردن.
۲- (اِمص.) استواری.

اتقیاء

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تقی ؛ پرهیزکاران، پارسایان.

اتل متل توتوله

(اَ تَ. مَ تَ. لِ) (اِ.) بازی جمعی کودکانه به صورت نشسته که معمولاً بازیکنان به صورت دایره وار پاهای خود را دراز می‌کنند و یکی از آنان با خواندن شعری که با عبارت بالا آغاز می‌شود بازی را رهبری ...

اتلاف

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) تلف کردن، نابود کردن.
۲- (مص ل.) هلاک یافتن. ؛ ~ وقت بیهوده وقت را صرف کردن، به کارهای ناسودمند پرداختن و از وقت بهره نگرفتن.

اتلال

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تل ؛ توده‌های خاک و ریگ، پشته‌ها.

اتلیغ

(اَ) [ تر. ] (اِ. ص.) سوار دلاور، شخص معروف، مشهور. (اِخ.) از اعلام کسان.


دیدگاهتان را بنویسید