دیوان حافظ –  نقدها را بود آیا که عیاری گیرند

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند

نقدها را بُوَد آیا که عَیاری گیرند؟
تا همه صومعه‌داران پیِ کاری گیرند

مصلحت‌دیدِ من آن است که یاران همه کار
بِگُذارَند و خَمِ طُرِّهٔ یاری گیرند

خوش گرفتند حریفان سرِ زلفِ ساقی
گر فَلَکْشان بِگُذارَد که قراری گیرند

قوَّتِ بازویِ پرهیز به خوبان مفروش
که در این خیل حِصاری به سواری گیرند

یا‌رَب این بَچِّهٔ تُرکان چه دلیرند به خون
که به تیرِ مُژه، هر لحظه شکاری گیرند

رقص بر شعرِ تر و نالهٔ نِی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دستِ نگاری گیرند

حافظ اَبنایِ زمان را غمِ مسکینان نیست
زین میان گر بتوان به که کناری گیرند


  شاهنامه فردوسی - پاسخ دادن فريدون پسران را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره می‌شمرم تا که شب چه زاید باز
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اصلم

(اَ لَ) [ ع. ] (ص.) گوش بریده.

اصله

(اَ لِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- یک درخت، یک نهال.
۲- واحد شمارش درختان.

اصم

(اَ صَ مّ) [ ع. ] (ص.) کر، ناشنوا. جِ صم.

اصمام

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) کر شدن.
۲- (مص م.) کر گردانیدن.

اصناف

( اَ ) [ ع. ] (اِ.)جِ صنف ؛ دسته‌ها، رسته‌ها.

اصنام

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ صنم ؛ بُت‌ها.

اصهار

(اِ.) [ ع. ] (مص ل.) به دامادی پیوستن.

اصهب

(اَ هَ) [ ع. ] (ص.) موی سرخ به سفیدی آمیخته، می‌گون.

اصواب

(اَ وَ) [ ع. ] (ص تف.) صواب تر، درست تر، راست تر.

اصوات

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ صوت ؛ صداها.

اصوب

(اَ وَ) [ ع. ] (ص تف.) صواب تر، درست تر.

اصول

( اُ ) [ ع. ] (اِ.) جِ اصل.
۱- ریشه‌ها، پایه‌ها.
۲- نژادها، گوهرها.
۳- علوم شرعی که از چهار اصل تشکیل می‌شود: کتاب، سنت، اجمعا، قیاس. ؛~ دین به عقیده اهل سنت سه اصل است: توحید، نبوت، ...

اصولاً

(اُ لَ نْ) [ ع. ] (ق.) اساساً، اصلاً.

اصولی

( اُ ) [ ع. ] (ص.)
۱- عالم به اصول فقه.
۲- در فارسی قانونمندی، از روی قاعده.

اصیل

( اَ ) [ ع. ]
۱- (ص.) پاک نژاد، نجیب.
۲- (اِ.) شبانگاه. جِ آصال.

اضائت

(اِ ئَ) [ ع. اضائه ]
۱- (مص م.) روشن کردن.
۲- (مص ل.) روشن شدن.
۳- (اِمص.) روشنایی.

اضائه

(اِ ئِ) [ ع. اضاعه ] نک اضائت.

اضاعت

(اِ عَ) [ ع. اضاعه ]
۱- (مص م.) ضایع کردن.
۲- تَلَف کردن.
۳- (مص ل.) بسیار شدن آب و زمین کسی.

اضاعه

(اِ عِ) [ ع. اضاعه ] نک اضاعت.

اضافت

(اِ فَ) [ ع. اضافه ] نک اضافه.


دیدگاهتان را بنویسید