دیوان حافظ – نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد

نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد

نفسِ بادِ صبا مُشک‌فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره‌زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟

ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟

حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد





  دیوان حافظ - یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از بنا گوش تو و زلف تو ام آمد بیاد
چون دمید از پرده شب روی سیمین فام صبح
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آخرین

(خَ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ آخر؛ دیگران.

آخرین

(خَ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ آخر؛ بازپسینان، پسینیان.

آخسمه

(سُ یا سَ مِ) (اِ.) بوزه ؛ شرابی که از برنج، ارزن، ذرت یا جو بگیرند.

آخشمه

(شُ یا شَ مِ) (اِ.) آخسمه.

آخشیج

(اِ.)
۱- عنصر.
۲- هیولی.
۳- ضد، مخالف.

آخشیجان

(اِ.) جِ آخشیج ؛ عناصر چهارگانه.

آخشیگ

(اِ.) نک آخشیج.

آخور

(خُ) [ په. ] (اِ.)=آخر:۱ - طویله، اصطبل.
۲- حوضچه.

آخورخشک

(~. خُ) (ص مر.) کم روزی، بی بضاعت.

آخورسنگین

(~. سَ) (اِمر.)
۱- آخوری که در آن کاه و علف نباشد.
۲- سنگاب، آبشخور ساخته شده از سنگ برای چهارپایان اهلی.

آخورچرب

(~. چَ) (ص مر.) کسی که در رفاه و نعمت باشد، بسیاری مال.

آخوند

(ص. اِ.)
۱- ملا، معلم مکتب خانه.
۲- پیشوای مذهبی.

آخوندبازی

(حامص.) (عا.) توسل به حیله‌های شرعی.

آخوندک

(دَ) (اِ.)
۱- حشره‌ای سبز رنگ مانند ملخ با پاهای دراز، سر بزرگ و دو جفت بال که خود را به شکل شاخه‌های کوچک درختان درمی آورد و حشرات مضر برای کشاورزی را می‌خورد.
۲- مجازاً آخوند حقیر یا کم سواد را ...

آداب

[ ع. ] جِ ادب ؛ رسوم، عادات.

آداش

[ تر. ] (اِ.) همنام، هم اسم.

آدامس

[ از انگ. ] (اِ.) نوعی صمغ برگرفته از نام اولین سازنده آن در ایران (انگلیسی زبانی به نام آدامز) که آن را معطر و خوش طعم می‌کنند و می‌جوند، سقز جویدنی، قندران.

آداک

(اِ.) خشکی میان دریا، جزیره.

آدخ

(دَ)
۱- (ص.) خوب، نیکو.
۲- (اِ.) تل، پشته.

آدر

(دَ) [ ع. ] (ص.) باد خایه، دبه خایه، غر.


دیدگاهتان را بنویسید