دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  شاهنامه فردوسی - رفتن كاوس به مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خبره

(خِ یا خُ رِ) [ ع. خبره ]
۱- (مص م.) دانستن حقیقت و کنه چیزی را.
۲- (ص.) آگاه، دانا.

خبرچین

(خَ بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) جاسوس، آن که رفتار و گفتار کسی را برای دیگران نقل کند.

خبرگزاری

(~. گُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) سازمانی که خبرها را کسب و منتشر کند.

خبز

(خُ) [ ع. ] (اِ.) نان.

خبط

(خَ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- به بیراهه رفتن، کژروی.
۲- سهو، اشتباه.

خبل

(خَ بَ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- دچار جنون شدن.
۲- فلج شدن.

خبل

(خَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) فاسد کردن، تباه کردن.
۲- (اِمص.) فساد، تباهی.

خبن

(خَ) [ ع. ] (مص م.) پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی.

خبوک

(خَ) (ص.) محکم، استوار.

خبک

(خَ بَ) (اِ.) فشردگی گلو، خفگی.

خبیئه

(خَ ئِ یا ئَ) [ ع. خبیئه ] (ص. اِ.) پنهان، مخفی.

خبیث

(خَ) [ ع. ] (ص.)
۱- پلید، ناپاک.
۲- بد سیرت. ج. خبثاء.

خبیر

(خَ) [ ع. ] (ص.) آگاه، ج. خبراء.

ختار

(خَ یا خُ) (اِ.) پاک کردن باغ و زراعت از خار و دیگر گیاهان خودرو.

ختام

(خِ) [ ع. ] (اِ.) پایان، آخر، انجام.

ختان

(خِ) [ ع. ] (مص م.) ختنه کردن.

ختایی

(خَ) (ص نسب.)
۱- از مردم ختا.
۲- یکی از طرح‌های اساسی و قراردادی هنرهای تزیینی ایرانی که در قالی و کاشی و تذهیب به کار رود و آن طرح نموداری است از شاخه درخت یا بوته با گل و برگ ...

ختل

(خَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) فریفتن، گول زدن.
۲- (اِ.) فریب، افسون.

ختلان

(خَ) (اِ.) نام ناحیه‌ای از بدخشان در ماورالنهر که اسبان خوب و زنان زیبارویش معروف بودند.

ختلی

(خَ) (ص نسب.) منسوب به ختلان.


دیدگاهتان را بنویسید