دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  دیوان حافظ - دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خانه دار

(~.) (ص مر.) کسی که به کارهای خانه پردازد، زنی که امور خانه را با نظم و اقتصاد اداره کند.

خانه داری

(~.) (حامص.)
۱- هنر اداره خانه یا مجموعه آگاهی‌های مربوط به آن مانند: آشپزی، خیاطی...
۲- شغل و عمل خانه دار.

خانه زاد

(~.) (ص مف.) فرزند خدمتکار که در خانه ارباب به دنیا آمده باشد.

خانه شاگرد

(~. گِ) (ص مر.) پسری که کارهای خانه را انجام دهد، شاگردخانه.

خانه نشین

(~. نِ) (ص فا.) منزوی، گوشه - نشین.

خانواده

(نْ یا نِ دِ) (اِمر.)
۱- اهل خانه، اهل البیت.
۲- مجموعه افراد دارای پیوند سببی یا نسبی که در زیر یک سقف زندگی می‌کنند.
۳- مجموعه خویشاوندان، خاندان.
۴- تیره، خاندان.

خانوادگی

(نْ یا نِ دِ) (ص نسب.) مربوط یا منسوب به خانواده.

خانوار

(نِ) (اِمر.) = خانه وار: تعدادِ افراد یک خانواده.

خانگاه

(اِمر.) نک خانقاه.

خانگی

(نِ یا نَ) (ص نسب.)
۱- منسوب و مربوط به خانه.
۲- آن چه در خانه تهیه کنند.
۳- حیوانی که در خانه نگهداری شود.

خانی

[ تر - فا. ] (ص.)
۱- زری که در ماوراء - النهر رایج بوده.
۲- زر خالص.

خانی

(اِ.)
۱- چشمه.
۲- حوض.

خانیچه

(چِ یا چَ) (اِمصغ.)۱ - چشمه کوچک.
۲- حوض کوچک.

خاور

(وَ) (اِ.)
۱- مغرب.
۲- مشرق.

خاوران

(وَ) [ په. ] (اِ.)
۱- مغرب.
۲- مشرق.

خاوند

(وَ) (اِ.) خداوند، صاحب.

خاوندگار

(وَ) (اِمر.) خداوندگار.

خاویار

(اِ.) تخم نوعی سگ ماهی که بسیار مقوی و گرانبهاست.

خاویه

(وِ یَ یا یِ) [ ع. خاویه ] (ص.) زمین خالی (از سکنه.)

خاک

[ په. ] (اِ.)
۱- رویه زمین که باعث رویاندن نباتات می‌شود، تراب.
۲- مملکت، کشور.
۳- گور، قبر، گورستان.
۴- چیز بی قدر ؛ ~ بر سر شدن کنایه از: سخت بی نوا شدن، دچار رویدادی بسیار غم انگیز شدن. ؛ ...


دیدگاهتان را بنویسید