دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  دیوان حافظ - دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته
صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تفتان

(تَ)
۱- (ص.) هر چیز گرم شده از آفتاب یا آتش.
۲- (اِ.) قسمی از نان ؛ تافتون.

تفتت

(تَ فَ تُّ) [ ع. ] (مص ل.)ریز ریز شدن.

تفتح

(تَ فَ تُّ) [ ع. ] (مص ل.) گشوده شدن، باز شدن.

تفتق

(تَ فَ تُّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شکافتن، شکاف خوردن، کفتن، کافتن.
۲- (اِمص.) شکافتگی ؛ ج. تفتقات.

تفتن

(تَ تَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- گرم شدن. خشمناک گردیدن.
۲- گداخته شدن در آتش.

تفته

(تَ تِ) (ص مف.)
۱- بسیار گرم شده.
۲- گداخته شده.

تفته

(تَ تِ یا تَ)
۱- (اِمف.) تابیده.
۲- (اِ.) تار عنکبوت.

تفتی

(تَ فَ تّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- باز ایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان.
۲- جوانمردی نمودن.
۳- ورزشکار بودن.

تفتیت

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) ریز ریز کردن، از هم پاشیدن.
۲- (مص ل.) شکسته و ریزه شده.

تفتیح

(تَ) [ ع. ] (مص م.) باز کردن، گشودن.

تفتیدن

(تَ دَ) (مص ل.) نک تفتن.

تفتیده

(تَ دِ) (ص مف.) نک تفته.

تفتیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) سست گردانیدن.

تفتیش

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) تفحص کردن، جستجو کردن.
۲- (اِمص.) بازرسی، پژوهش. ؛ ~ عقاید پرس و جو درباره عقاید دینی و سیاسی مردم برای شناسایی مخالفان. ؛ ~ بدنی الف - گشتن لباس و بدن ...

تفتیق

(تَ) [ ع. ] (مص ل.) کهنه شدن، شکافتن، دریدن.

تفتین

(تَ) [ ع. ] (مص م.) آشوب کردن، فتنه انداختن.

تفتیک

(تَ) (اِ.) کرک، پشم نرم زیر موهای بز که از آن در بافتن شال استفاده می‌کنند.

تفتیک

(~.) [ ع. ] (مص م.)
۱- از هم جدا کردن.
۲- جدا کردن پنبه از دانه.

تفجر

(تَ فَ جُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- روان شدن.
۲- دمیدن صبح.
۳- جوانمردی کردن.

تفجع

(تَ فَ جّ) [ ع. ] (مص ل.) دردمند شدن.


دیدگاهتان را بنویسید