دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  شاهنامه فردوسی - فرستادن فريدون منوچهر را به جنگ تور و سلم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

قیاس امروز گیر از حال فردا
که هست امروز تو فردای دیروز
«عرفی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

وزیدن

(وَ دَ) [ په. ] (مص ل.) حرکت کردن باد یا نسیم.

وزیر

(وَ) [ ع. ] (اِ. ص.)
۱- هر یک از اعضای هیئت دولت.
۲- رئیس وزارتخانه.
۳- فرزین ؛ در بازی شطرنج مُهره بعد از شاه.

وزیری

(وَ) [ ع - فا. ]
۱- (ص نسب) منسوب به وزیر.
۲- (اِ.) ظرفی پهن کوچک تر از دوری.
۳- نوعی قطع کتاب به اندازه ۱۶*۵/۲۳ سانتی متر. ؛ ~ بزرگ نوعی کتاب در قطع ۲۰ * ۲۶ سانتی ...

وزین

(وَ) [ ع. ] (ص.)
۱- سنگین.
۲- باوقار، متین.

وس

(وَ) (اِ. ص. ق.) بس.

وساده

(وِ دَ یا دِ) [ ع. وساده ] (اِ.)
۱- مخده، بالش.
۲- بستر، خوابگاه.
۳- مسند، اورنگ ؛ ج. وسادات.

وساطت

(وَ طَ) [ ع. وساطه ] (اِمص.) میانجی - گری، شفاعت.

وساوس

(وَ وِ) [ ع. ] (اِ.) جِ وسوسه.

وسایط

(وَ یِ) [ ع. ] ج. وسیطه ؛ واسطه‌ها.

وسایل

(وَ یِ) [ ع. ] جِ وسیله ؛ اسباب، لوازم.

وستا

(وَ) (اِ.) اوستا.

وستاد

(وَ) (ص.) بسیار.

وستالیس

(وِ) [ فر. ] (اِ.) نام کاهنه معبد وستا. وظیفه این کاهنه‌ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این‌ها خاموش می‌شد او را زنده به گور می‌کردند. کاهنه‌های وستا مقامی ارجمند ...

وستی

(وَ) (اِ.) شرح، تفسیر، ترجمه.

وسخ

(وَ سَ) [ ع. ] (اِ.) چرک، ریم. ج. اوساخ.

وسد

(وَ سَّ) (اِ.) بُسَُد، مرجان.

وسط

(وَ سَ) [ ع. ] (اِ.) میانه، میان، چیزی که نه خوب باشد و نه بد. ج. اوساط.

وسطی

(وُ طا) [ ع. ] (ص.) مؤنث اوسط ؛ میانی، میانه.

وسع

(وُ) [ ع. ]
۱- (اِ.) قدرت، توانایی.
۲- (اِ مص.) فراخی، گشایش.

وسعت

(وُ عَ) [ ع. وسعه ] (اِمص.)
۱- گشادگی، گشادی.
۲- فراخی، پهنه.


دیدگاهتان را بنویسید