دیوان حافظ – من و انکار شراب این چه حکایت باشد

من و انکار شراب این چه حکایت باشد

من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟
غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد

تا به غایت رهِ میخانه نمی‌دانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است
عشق کاری‌ست که موقوف هدایت باشد

من که شب‌ها رهِ تقوا زده‌ام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرَم چه حکایت باشد؟

بندهٔ پیرِ مغانم که ز جهلم بِرَهانْد
پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد

دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی می‌گفت
«حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد»





  دیوان حافظ - کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سپهر برشده پرویزنیست خون افشان
که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مشغله

(مَ غَ لِ) [ ع. مشغله ] (اِ.) کار و بار، پیشه، شغل. ج. مشاغل.

مشغله کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) هیاهو کردن.

مشغوف

(مَ) [ ع. ] (ص.) دیوانه محبت، شیفته.

مشغول

(مَ) [ ع. ]
۱- (اِمف.) کسی که سرگرم کار باشد.
۲- (اِ.) جای اشغال شده.

مشغول الذمه

(مَ لُ ذِّ مَُ) [ ع. ] (ص مر.) مدیون، کسی که دین خود را اداء نکرده باشد.

مشغولیت

(مَ یَّ) [ ازع. ]
۱- (مص جع.) مشغول شدن، اشتغال.
۲- (اِ.) سرگرمی. ج. مشغولیت.

مشفق

(مُ فِ) [ ع. ] (اِفا.) مهربان، مهربانی کننده.

مشق

(مَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- (مص م.) تمرین و ممارست برای بدست آوردن آمادگی و مهارت در کاری، فنی یا هنری.
۲- (اِمص.) تمرین. ؛ سر ~ الف - نمونه خط معلم خطاطی. ب - نمونه، الگو. ؛ ~ ...

مشقت

(مَ شَ قَّ) [ ع. مشقه ] (اِ.) زحمت، رنج. ج. مشاق، مشقات.

مشمئز

(مُ مَ ئِ) [ ع. ] (اِفا.) بیزار، رمیده.

مشمر

(مُ شَ مَّ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- به سرعت واداشته.
۲- تهیه شده، مهیا.
۳- قصد شده.
۴- دامن به کمر زده.

مشمس

(مُ شَ مَّ) [ ع. ] (اِمف.) آفتاب زده.

مشمشمه

(مِ مَ ش یا شَ) [ ع. مشمشه ] (اِ.)
۱- یک دانه زردآلو.
۲- مرضی است ساری که خصوصاً اسب و استر و خر بدان مبتلا شوند و به انسان نیز سرایت کند.

مشمع

(مُ شَ مَّ) [ ع. ]
۱- (اِمف.) اندود شده با موم، مومی.
۲- نوعی پارچه نایلونی.

مشمول

(مَ) [ ع. ] (اِ مف.)
۱- فراگرفته شده، شامل شده.
۲- کسی که به سن قانوی برای ورود به نظام وظیفه رسیده.

مشموم

(مَ) [ ع. ] (اِ مف.) بوییده شده.

مشنج

(مِ شَ) (اِ.) = مشنگ: مگس سبز رنگی که روی گوشت می‌نشیند و از آن تغذیه می‌کند.

مشنع

(مُ شَ نَّ) [ ع. ] (اِمف.) بد گفته شده، زشت گردانیده.

مشنگ

(مَ شَ) (ص.)
۱- دزد، راهزن.
۲- کسی که عقل درست و کامل نداشته باشد.

مشهد

(مَ هَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - شهاد ت گاه، محل شهادت.
۲- محل حضور، جای حاضر شدن مردم. ج. مشاهد.


دیدگاهتان را بنویسید