دیوان حافظ – منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است


  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ادیب

(اَ) [ ع. ] (ص.)
۱- بافرهنگ، دانشمند.
۲- دانای علم و ادب.
۳- معلم، مربی.

ادیبانه

(اَ نِ) [ ع - فا. ]
۱- (ق.) مانند ادیبان.
۲- (ص.) ادبی، مربوط به ادبیات.

ادیت

(اِ) [ انگ. ] (اِمص.) ویرایش.

ادیتور

(اِ) [ انگ. ] (اِ.) ویراستار.

ادیم

(اَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- چرم دباغی شده.
۲- پوست خوشبوی سرخ رنگ.
۳- روی زمین.
۴- سفره غذا.

اذابه

(اِ بِ یا بَ) [ ع. اذابه ] (مص م.)
۱- آب کردن، ذوب کردن، گداختن.
۲- غارت کردن.
۳- نیکو کردن کار خود را.

اذاعه

(اِ عَ یا عِ) [ ع. اذاعه ] (مص م.) آشکار ساختن، فاش کردن.

اذاقت

(اِ قَ) [ ع. اذاقه ] (مص م.)
۱- چشانیدن.
۲- چیزی آزمودن.
۳- مکافات امری را نمودن.

اذالت

(اِ لَ) [ ع. اذاله ] (مص م.) فروهشتن دامان، دراز کردن دامن.

اذان

( اَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- آگاه کردن، خبر دادن.
۲- خبر دادن از وقت نماز.

اذعان

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) اقرار کردن، گردن نهادن.
۲- (مص ل.) فروتنی کردن، فرمانبرداری.

اذفر

(اَ فَ) [ ع. ] (ص.) خوشبو، پربو: مشک اذفر.

اذل

(اَ ذَ لّ) [ ع. ] (ص تف.) ذلیل تر، خوارتر.

اذلال

( اِ) [ ع. ] (مص م.) پست شمردن، خوار گرفتن.

اذله

(اَ ذِ لِّ) [ ع. ] (ص.)
۱- جِ ذلیل ؛ ذلیل شدگان.
۲- جِ ذلول ؛ نرم دلان.

اذمه

(اَ ذِ مِّ) [ ع. ] (اِ.) جِ ذمام و ججِ ذمه ؛ حق و حقوق.

اذن

(اُ ذُ) [ ع. ] (اِ.) گوش.

اذن

(اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) رخصت دادن، اجازه دادن.
۲- (اِمص.) فرمان، رخصت، اجازه.

اذن دادن

(اِ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) رخصت دادن، جایز شمردن، مرخص کردن.

اذناب

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ذَنَب.
۱- دم‌ها، دنبال‌ها.
۲- بندگان، کنیزکان.


دیدگاهتان را بنویسید