دیوان حافظ – مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی
که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست
تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند
دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده‌پرست
شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه‌نشین فاتحه خواند
وز زبان تو تمنای دعایی دارد








  دیوان حافظ - صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کالبدشکافی

(~. ش) (حامص.) باز کردن و شکافتن کالبد مرده در آزمایشگاه، تشریح علمی.

کالبو

(ص.) سرگشته، حیران، نادان.

کالج

(لِ) [ فر. ] (اِ.) آموزشگاه، مدرسه عالی، مدرسه شبانه روزی.

کالجار

(اِمر.)
۱- کارزار، حرب.
۲- مزرعه برنج، برنجزار.

کالجوش

(اِ.) = کله جوش: اشکنه، نوعی غذای حاضری.

کالری

(لُ) [ فر. ] (اِمر.) واحد اندازه گیری حرارت.

کالسکه

(لِ کِ) [ روس. ] (اِ.)۱ - اتاقکی که ~دارای چهار چرخ می‌باشد و به وسیله ~یک اسب یا بیشتر حرکت می‌کند.
۲- چهارچرخه‌ای که برای حمل و نقل کودک شیرخواره به کار می‌رود.

کالفته

(لُ تِ) (ص مف.) آشفته، پریشان حال.

کالم

(لُ) (ص. اِ.) بیوه، زن بیوه.

کالنجه

(لِ جِ) (اِ.) فاخته.

کالنده

(لَ دِ) (ص فا.) به شتاب رونده، جیم شونده.

کالنگ

(لَ) (اِ.) نوعی کارد نعلبندان و بیطاران اسب.

کاله

(لَ یا لِ) (اِ.)
۱- متاع و اسباب خانه.
۲- کدوی شراب.
۳- زمینی که برای کشت آماده شده باشد.

کالو

(اِ.)
۱- تنه، بدن.
۲- صورت، شکل.

کالوج

(اِ.) = کالوچ: کبوتر.

کالوج

(اِ.) انگشت کوچک.

کالوخ

(اِ.) نوعی گیاه بدبو، گندنا.

کالوس

(ص.) نادان، ابله.

کالوشه

(ش)(اِ.)
۱- دیگ، دیگ غذا.
۲- نوعی آش.

کالک

(لَ) (اِمصغ.) نوعی خربزه کوچک.


دیدگاهتان را بنویسید