دیوان حافظ – مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست

مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست

اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت می‌بندد
گرچه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست

بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سِدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشقِ مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار
مَکُنَش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سروِ بلندش برسد
هر که را در طلبت همتِ او قاصر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز
زان که در روح فَزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم
کِی توان گفت که بر داغ، دلم صابر نیست

روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم
که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست

سر پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست



  شاهنامه فردوسی - پاسخ نامه سام از منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گرگین

(گَ) (ص مر.) کسی که بیماری گَر دارد.

گرگینه

(گُ نِ) (اِمر.) پوستین.

گری

(~.) (حامص.) بیماری جرب.

گری

(گَ) (پس.) در ترکیب با بعضی واژه‌ها، معنای حاصل مصدری می‌دهد. مانند: دادگری.

گری

(~.) (اِ.)
۱- پیمانه، کیل.
۲- جریب.

گریان

(گِ) (ص فا.) در حال گریستن، کسی که گریه می‌کند.

گریاندن

(گِ دَ) (مص م.) وادار به گریه کردن، به گریه انداختن.

گریبان

(گَ) (اِمر.) بخشی از جامه که گردن را در برمی گیرد، یقه.

گریبانگیر

(~.) (ص فا.) مبتلا سازنده، دامن - گیر.

گریبانگیر شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) دچار شدن، دامن گیر شدن.

گریبانی

(~.) (اِ.) جامه‌ای که دامن و آستین ندارد و بر روی قبا پوشند.

گریج

(گُ) (اِ.)
۱- بیغوله و زندان.
۲- خانه کوچک.

گریختن

(گُ تَ) [ په. ] (مص ل.) در رفتن، به هزیمت شدن.

گریز

(گُ) (اِ.) گریختن، فرار کردن، رهایی.

گریز زدن

(~. زَ دَ)(مص ل.)۱ - هنگام نوشتن یا سخن گفتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.
۲- فرار کردن.

گریزان

(~.) (ق.) گریزنده، در حال فرار.

گریزه

(گُ زَ یا زِ) (اِ.) قاچاق.

گریزپا

(~.) (ص مر.)
۱- فراری.
۲- بی دوام.

گریس

(گِ) [ انگ. ] (اِ.) روغن، چربی.

گریستن

(گِ تَ) [ په. ] (مص ل.) گریه کردن.


دیدگاهتان را بنویسید