دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  شاهنامه فردوسی - رفتن زال به نزد رودابه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نمی خواهم که در چشمم نشینی
که آنجا هم میان مردمان است
«محمود قاجار»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چلمله

(چَ مَ لِ) (اِ. ص.) مفت، رایگان.

چلمن

(چُ مَ) (عا.) (ص مر.) گول، پخمه، بی دست و پا.

چلنچو

(چَ لَ) (ص.)
۱- کسی که لباس‌های خود را چرکین و ملوث سازد.
۲- کسی که عقلش ناقص باشد.
۳- بی نزاکت.

چلنگر

(چِ لِ گَ) (اِص.) قفل ساز.

چله

(چِ لِّ) (اِ.) نخ تابیده.

چله

(~.) (اِ.)
۱- چهل روز بعد از زایمان.
۲- چهل روزی که درویشان در گوشه‌ای نشینند و به عبادت و ریاضت پردازند.
۳- چهلمین روز درگذشت کسی.
۴- اربعین (اعم از چهل روز یا چهل سال).
۵- مدتی معین از فصل زمستان و ...

چله

(~.) [ تر. ] (اِ.) زه کمان، وتر.

چله نشستن

(~. نِ شَ تَ) (مص ل.) مدت چهل روز به عبادت و ریاضت پرداختن.

چلو

(چُ یا چِ لُ) [ هند. ] (اِ.) برنج پخته و آبکش شده که با خورش خورند.

چلوار

(چِ) (اِ.) پارچه پنبه‌ای سفید آهاردار که از آن برای پیراهن و زیرجامه و ملافه استفاده می‌شود.

چلوخورش

(چِ لُ. خُ رِ) (اِمر.) غذایی مرکب از هر نوع خورش همراه با برنج.

چلوزیده

(چُ لُ دِ) (ص مف.) یخ زده، خشکیده.

چلوک

(چَ) (اِ.) ریسمانی است که بر گردن اسبان بندند؛ عنان، افسار.

چلوکباب

(چِ لُ. کَ) (اِمر.) غذای معروف ایرانی مرکب از برنج ساده و کباب.

چلپ چلپ

(چِ لِ یا چَ لَ. چِ لِ یا چَ لَ) (اِصت.)
۱- آواز از راه رفتن در آب.
۲- صدایی که از شلوار و جامه خیس هنگام راه رفتن برخیزد.

چلپاسه

(چَ س) (اِ.) مارمولک ؛ کرپاس، کرپاشه، کرپاسو، و کرباسک نیز گویند

چلپک

(چَ پَ) (اِ.) نک چَربَک.

چلچراغ

(چِ چِ) (اِمر.) نوعی قندیل بزرگ که شمع‌ها یا چراغ‌های بسیار در آن جا شود.

چلچله

(چِ چِ لِ) (اِ.) پرستو.

چلچلی

(چِ چِ) (حامص.) (عا.) بی عاری، عیاشی، خوشگذرانی.


دیدگاهتان را بنویسید