دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  شاهنامه فردوسی - باز آوردن رستم كاوس را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چشم به راه

(~. بِ) (ص مر.) منتظر.

چشم تنگ

(~. تَ) (ص مر.)
۱- بخیل.
۲- حسود.

چشم خواباندن

(~. دَ) (مص ل.) نک چشم - پوشی.

چشم خوردن

(~. خُ دَ) (مص ل.) چشم زخم خوردن، هدف چشم بد شدن.

چشم داشتن

(~. تَ) (مص ل.) توقع و امید داشتن.

چشم دریده

(~. دَ دِ)(ص مر.)بی شرم، بی حیا.

چشم رسیدن

(~. رِ دَ) (مص ل.) نظر خوردن، چشم زخم خوردن.

چشم رسیده

(~. رَ دِ) (ص مف.) کسی که چشم زخم به او رسیده.

چشم روشنی

(~. رُ شَ) (اِمر.) پیشکشی که برای عروس وداماد یا تازه رسیده از سفر ببرند.

چشم زاغ

(~.) (ص مر.)
۱- کبود چشم.
۲- کنایه از: بی شرم و حیا.

چشم زخم

(~. زَ) (اِمر.) آسیبی که از چشم بد به کسی رسد.

چشم زد

(~. زَ) (اِ.)
۱- مهره سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزند.
۲- کنایه از: زمان بسیار کم.

چشم زدن

(~. زَ دَ) (مص م.)
۱- چشم زخم خوردن.
۲- کنایه از: بیدار بودن.

چشم زده

(~. زَ دِ) (ص مف.) کسی که آسیبی از چشم بد به او رسیده باشد.

چشم زهره گرفتن

(~. زَ رِ. گِ رِ تَ) (مص ل.) نگاه خیره و غضب آلود کردن به کسی.

چشم سپید

(~. سِ)(ص مر.) = چشم سفید: بی شرم، گستاخ.

چشم شور

(~.) (ص مر.) چشمی که از آن چشم زخم به کسی یا چیزی برسد.

چشم غره

(~. غُ رِ) (عا.) (اِمر.) نگاه خشم - آلود. تهدید، تخویف.

چشم فسا

(~. فَ) (ص فا.) = چشم فساینده: کسی که افسون چشم زخم کند.

چشم نشین

(~. نِ) (ص فا.) کنایه از: محبوب، معشوق.


دیدگاهتان را بنویسید