دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  دیوان حافظ - سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پلاک

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- ورقه یا صفحه معمولاً فلزی که اطلاعاتی روی آن حک شود.
۲- نوار پلاستیکی همراه مشخصات نوزاد که در بخش نوزادان که جهت شناسایی وی به مچ او می‌بندند.
۳- قطعه فلزی گرانبها که به صورت گردنبند ...

پلاکارد

(پِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- آگهی بزرگی به اندازه حدوداً ۱*۲ یا۲ * ۳ متر که بر سر در سینمانصب و تصویر بازیگران اصلی و نام فیلم و نام دست اندرکاران و بازیگران مهم فیلم بر آن درج شود، نقش ...

پلاکت

(پِ کِ) [ فر. ] (اِ.) سلول خونی بدون هسته، گرده خون.

پلت

(پَ لَ)
۱- درختی از تیره افراها که جزو تیره‌های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل‌های خزر وجود دارد. برگ‌هایش پنجه‌ای است ؛ گندلاش، پلاس، ستام، بلس.
۲- سفیدار.
۳- شیردار.

پلتیک

(پُ لِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- سیاست.
۲- نیرنگ، حقه بازی.

پلخ

(پَ لَ) (اِ.) حلق، گلو.

پلخم

(پَ لَ) (اِ.) نک فلاخن.

پلستک

(پِ لِ تُ) نک پرستو.

پلشت

(پِ لِ یا پَ لَ) (ص.)
۱- پلید.
۲- آلوده، چرکین.

پلغده

(پَ لَ دَ) (ص.) گندیده، تخم مرغ یا میوه گندیده.

پلغیدن

(پُ لُ دَ) (مص ل.)
۱- بیرون زدن چیزی از حد طبیعی، مانند برآمدگی چشم.
۲- صدای جوشیدن آب.

پلفته

(پُ لُ تَ یا تِ) (اِ.) پارچه‌ها و گلوله‌های علف سوخته که چون آتش در خانه علفی افتد زود آتش آن‌ها را بر هوا برد.

پلم

(پَ) (اِ.) خاک، گرد.

پلماس

(پَ) (اِ.) کورمال.

پلماس کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) کورمال کورمال حرکت کردن.

پلمب

(پُ لُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- قطعه سرب یا موم آب شده‌ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم. (فره).
۲- مجازاً به معنی تعطیل کردن ...

پلمس

(پَ مَ)
۱- مضطرب شدن و دست و پا گم کردن، اضطراب.
۲- متهم ساختن.
۳- دروغ گفتن.

پلمه

(پَ مِ یا مَ) (اِ.)
۱- لوحی که ابجد و غیر آن بر آن می‌نوشتند تا اطفال بخوانند.
۲- نوعی از گل سخت شده و سیاه که ورقه ورقه جدا شود و می‌توان برای نوشتن به کار برد، سنگ لوح.

پلنوم

(پِ لِ نُ) [ فر. ] (اِ.) مجمعی با شرکت کلیه اعضای رهبری یا هیئت مدیره یک حزب یا سازمان سیاسی.

پلنگ

(پَ لَ) (اِ.) جانوری از تیره گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال‌های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه‌های متعدد دارد.


دیدگاهتان را بنویسید