دیوان حافظ – غلام نرگس مست تو تاجدارانند

غلام نرگس مست تو تاجدارانند

غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند

تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غَمّاز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند

ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر
که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند

گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تَطاوُلِ زلفت چه بی‌قرارانند

نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو
که مُستَحَقِّ کرامت گناهکارانند

نه من بر آن گُلِ عارض غزل سُرایم و بس
که عَندَلیبِ تو از هر طرف هزارانند

تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من
پیاده می‌روم و هَمرَهان سوارانند

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کآنجا سیاه کارانند

خلاصِ حافظ از آن زلفِ تابدار مباد
که بستگانِ کمندِ تو رستگارانند



  شاهنامه فردوسی - گرفتن سهراب دژ سپيد را‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده‌اش به گزلک غیرت برآورم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

چراندن

(چَ دَ) (مص م.) نک چرانیدن.

چرانیدن

(چَ دَ) (مص م.) علف خورانیدن به حیوانات.

چراگاه

(چَ) (اِمر.) جای چریدن حیوانات علفخوار.

چرب

(چَ) [ په. ] (ص.) روغن دار، روغن آلود، روغنی.

چرب ترازو

(~. تَ) (ص مر.) کسی که اعمال نیکش بر اعمال بدش فزونی دارد.

چرب زبان

(~. زَ) (ص مر.)
۱- شیرین زبان.
۲- چاپلوس.

چرب زبانی

(~. زَ)(حامص.)
۱- شیرین زبانی.
۲- چاپلوسی.

چربدست

(~. دَ)(ص مر.)۱ - چابک.
۲- ماهر، زبردست.

چربدستی

(~. دَ) (حامص.)
۱- چابکی.
۲- مهارت.

چربش

(چَ بِ) [ په. ] (اِ.) = چربیش: پیه سوختنی، چربی.

چربه

(چَ بَ یا بِ) (اِ.) = چربک. چربی. چربو:
۱- کاغذ چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحه تصویر و طرح گذارند و با قلم مو صورت و نقش آن را بردارند.
۲- پرده‌ای که بر روی شیر بندد؛ قیماق.

چربو

(چَ) (اِمر.) چربی.

چربک

(چَ بَ) (اِ.)
۱- نوعی نان روغنی.
۲- سرشیر.

چربک

(چَ بَ یا چُ بَ) (اِ.) دروغ، بهتان.

چربی

(چَ) [ په. ] (اِمر.)
۱- (اِمص.) پیه.
۲- ماده روغنی که روی آبگوشت جمع می‌شود.
۳- سرشیر، قیماق.
۴- (مص ل.) به ملایمت رفتار کردن، مهربانی نمودن.

چربیدن

(چَ دَ) (مص ل.)
۱- سنگین تر شدن چیزی بر چیز دیگر از حیث وزن.
۲- چیره شدن کسی بر دیگری.

چرت

(چُ) (اِ.) خواب سَبُک، حالت بین خواب و بیداری.

چرتکه

(چُ کِ) [ روس. ] (اِ.) = چتکه: ابزاری است برای محاسبه و آن چهارچوبی است دارای تعدادی میله که هر میله خود دارای تعدادی مهره‌است که به وسیله آن عمل جمع و تفریق را انجام می‌دهند. البته ...

چرخ

(~.) (اِ.)
۱- هر وسیله مدور که حرکت دورانی داشته باشد و حول محور خود بچرخد مانند چرخ دوچرخه یا چرخ اتومبیل.
۲- هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند مثل چرخ دولاب، چرخ عصاری. ؛~ خیاطی دستگاه ...

چرخ

(چَ) [ په. ] (اِ.)۱ - کنایه از: آسمان.
۲- نوعی کمان سخت. ؛~ کسی لنگ زدن (کن.) با مشکل و دشواری مواجه شدن.


دیدگاهتان را بنویسید