دیوان حافظ – عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت

عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه‌سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت

همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت

سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت

حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت




  شاهنامه فردوسی - آمدن افراسياب به ايران زمين
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

لبهای می‌آلود بلای دل و جان است
زان تیغ حذر کن که به خون تر شده باشد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مشیمیه

(مَ یِّ) [ ع. مشیمه ] (اِ.) پرده‌ای است عروقی که بافت اصلی اش از نسج ملتحمه‌است و در زیر پرده صلبیه قرار گرفته که دومین طبقه کره چشم را می‌سازد و شامل رگ‌های خونی و مواد رنگین است.

مص

(مَ صّ) [ ع. ] (مص م.) مکیدن.

مصاب

(مُ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- مصیبت زده.
۲- راست و درست به هدف رسیده.
۳- صواب داشته شده.

مصابرت

(مُ بَ رَ) [ ع. مصابره ] (مص ل.) شکیبایی کردن، با صبر و شکیبایی پیروز شدن.

مصابیح

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصباح ؛ چراغ‌ها.

مصاحب

(مُ حِ) [ ع. ] (اِفا.) هم صحبت، هم نشین.

مصاحبت

(مُ حَ بَ) [ ع. مصاحبه ] (مص ل.)
۱- همراه کردن، همراه شدن.
۲- گفتگو کردن، هم صحبت بودن.

مصاحبه

(مُ حَ بَ یا بِ) [ ع. مصاحبه ] نک مصاحبت. ؛ ~ مطبوعاتی ؛ رادیویی ؛ تلویزیونی: گفت و گو با شخصیت سیاسی، فرهنگی، ادبی، علمی یا هر کس دیگر به منظور پخش از رادیو و تلویزیون ...

مصاحف

(مَ حِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصحف.

مصادر

(مَ دِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصدر.

مصادره

(مُ دِ رِ) [ ع. مصادره ] (مص م.)
۱- مال کسی را به زور ضبط کردن.
۲- جریمه کردن، تاوان گرفتن.

مصادف

(مُ دِ) [ ع. ] (اِفا.) برخورد کننده، روبرو شونده.

مصادقت

(مُ دَ قَ) [ ع. مصادقه ] (مص ل.) از روی اخلاص با کسی دوست شدن.

مصادمت

(مُ دَ یا دِ مَ) [ ع. مصادمه ] (اِمص.) برخورد، تصادم.

مصادیق

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصداق.

مصارع

(مَ رِ) [ ع. ] (اِ.) ج. مَصرع. مهلکه‌ها، جای بر زمین افکندن.

مصارعت

(مُ رَ عَ) [ ع. مصارعه ] (مص ل.) با هم کُشتی گرفتن.

مصارف

(مَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصرف.

مصارفه

(مُ رِ فِ یا رَ فَ) [ ع. مصارفه ]
۱- (مص م.) مبادله کردن.
۲- (اِ.) عوارضی که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی از آنان وصول می‌شد.

مصاص

(مُ) [ ع. ] (اِ.) خالص از هر چیزی.


دیدگاهتان را بنویسید