دیوان حافظ – عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد

این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقی‌ست که در جام افتاد

غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد؟

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟
هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد

در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ
آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد

زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت
کـ‌آن که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد

هر دَمَش با منِ دل‌سوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ انعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دل‌سوخته بدنام افتاد






  شاهنامه فردوسی - كشته يافتن ويسه پسر خود را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

روی نکو به طینت ساقی نمی رسد
گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گلخن تاب

(~.) (ص فا.) تون تاب، کسی که آتش خانه حمام را روشن می‌کند.

گلدان

(~.) (اِ.)
۱- ظرفی دهان گشاد برای کاشتن و عمل آوردن گل.
۲- چنین ظرفی با گل‌های داخل آن.
۳- ظرفی برای گذاشتن شاخه‌های گل در آن.

گلدسته

(~. دَ تِ) (اِمر.)
۱- دسته‌ای گل.
۲- مناره، مناره مساجد و معابد.

گلدوزی

(~.) (حامص.) دوختن گل روی پارچه‌های رنگین.

گلر

(گُ لِ) [ انگ. ] (اِ.) دروازه بان در بازی‌هایی ک ه دارای دروازه‌است.

گلرنگ

(گُ. رَ) (ص مر.) به رنگ گل، سرخ رنگ.

گلریز

(~.)
۱- (ص فا.) گل افشان.
۲- (اِ.) پارچه‌ای که در آن گل‌های سرخ بافته باشند.
۳- نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی.

گلزار

(~.) (اِمر.)
۱- نام لحنی در موسیقی.
۲- جای گل بسیار.

گلسازی

(~.) (اِ.) هنر یا فن ساختن گل از پارچه، پلاستیک، کاغذ یا مواد دیگر.

گلست

(گَ لَ) (ص.) سیاه مست.

گلستان

(گُ لِ) (اِ.) باغ گل، باغی که در آن گل -‌های گوناگون پرورش می‌دهند، گلشن.

گلسنگ

(گُ. سَ) (اِمر.) گیاهی است که از اجتماع قارچ و جلبک بر روی سنگ‌ها بوجود می‌آید.

گلشن

(~. شَ) (اِمر.) گلزار، گلستان.

گلشکر

(~. ش کَ یا کَّ) (اِمر.) معجونی از برگ گل سرخ و شکر یا قند که برای تقویت معده به کار می‌بردند.

گلعذار

(~. عِ) [ فا - ع. ] (ص مر.) زیباروی، خوش سیما.

گلغر

(گِ غَ) (ص شغل.) = گل گر: بنا، گل کار.

گلغر

(گُ غَ) (اِمر.) کُرک، پشم نرم.

گلغنده

(گُ غَ دِ) (اِمر.) پنبه زده شده و گلوله کرده.

گلف

(گُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی بازی شبیه به چوگان که در آن با چوبی سرکج به توپ ضربه می‌زنند تا وارد چاله‌ای بشود که در زمین تعبیه شده‌است.

گلفام

(گُ) (ص مر.) گلگون، گلرنگ.


دیدگاهتان را بنویسید