دیوان حافظ – عشق تو نهال حیرت آمد

عشق تو نهال حیرت آمد

عشقِ تو نهالِ حیرت آمد
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد

بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد

یک دل بنما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد

نه وصل بِمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد

از هر طرفی که گوش کردم
آوازِ سؤالِ حیرت آمد

شد مُنهَزِم از کمالِ عزّت
آن را که جلالِ حیرت آمد

سر تا قدمِ وجودِ حافظ
در عشق، نهالِ حیرت آمد




  دیوان حافظ - ساقی به نور باده برافروز جام ما
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شعلهٔ شوق من از پا ننشیند صائب
تا دل تشنه به آن چاه زنخدان نرسد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کنب

(کَ نَ) (اِ.) کنف، گیاهی که از آن ریسمان بافند.

کنبوره

(کَ رِ) (اِ.) مکر، دستان، فریب.

کنبیزه

(کُ زِ) (اِ.) نک کُمبزه.

کنت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) لقبی اشرافی در اروپا.

کنتاکت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) تماس، برخورد.

کنترات

(کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) قرارداد، قرارداد برای کارهای ساختمانی و غیره، پیمان.

کنتراتچی

(کُ تْ) [ فر - تر. ] (ص مر. اِمر.) آن که فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکت‌ها مقاطعه کند، مقاطعه کار، پیمانکار.

کنتراست

(کُ تْ) [ فر. ] (اِ.)
۱- تضاد احساسات و افکار و رنگ‌ها.
۲- میزان اختلاف میان روشن ترین و تیره ترین بخش یک تصویر.

کنترباس

(کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) بزرگترین و بم ترین آلات موسیقی و آن از سازهای اصلی و شبیه ویولن و ویولن سل است ولی انتهایش به زمین متکی است و ایستاده نواخته می‌شود.

کنترل

(کُ تُ رُ) [ فر. ] (اِ.) جستجو، تفتیش.

کنتس

(کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) لقب همسر یا دختر کنت.

کنتور

(کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) = کنتر: دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن‌ها.

کنج

(کُ نْ) (اِ.)
۱- گوشه، زاویه.
۲- چین و شکن و چروک.

کنج

(کِ) (ص.) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل).

کنجاره

(کُ رَ یا رِ) (اِ.) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند.

کنجد

(کُ جِ) (اِ.) از گیاهان دو لپه‌ای روغنی است که از دانه آن روغن گرفته می‌شود و در صنایع مختلف از جمله صابون سازی مصرف می‌شود.

کنجل

(کُ جُ) (اِ.)
۱- هر چیز پیچیده و درهم کشیده.
۲- دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد.

کنجه

(کِ جَ یا جِ) (اِ.) (عا.) تکه گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند.

کنجه

(کُ جَ یا جِ) (ص.) = کنج:
۱- خری که زیر دهانش ورم کرده باشد.
۲- خر دم بریده.

کنجک

(کَ جَ) (اِ.) هر چیز غریب و تازه و نو.


دیدگاهتان را بنویسید