دیوان حافظ – طایر دولت اگر باز گذاری بکند

طایر دولت اگر باز گذاری بکند

طایرِ دولت اگر باز گذاری بِکُنَد
یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد

دیده را دَستگَهِ دُرّ و گهر گر چه نَمانْد
بخورَد خونی و تدبیرِ نثاری بکُند

دوش گفتم بکُند لعلِ لبش چارهٔ من
هاتفِ غیب ندا داد که «آری بکُند»

کس نیارَد برِ او دَم زنَد از قصّهٔ ما
مگرش بادِ صبا گوش، گذاری بکُند

داده‌ام بازِ نظر را به تَذَرْوی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکُند

شهر خالی‌ست ز عُشّاق بُوَد کز طَرَفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند

کو کریمی که ز بَزمِ طربش غم‌زده‌ای
جرعه‌ای دَرکِشد و دفعِ خُماری بکند

یا وفا، یا خبرِ وصلِ تو، یا مرگِ رقیب
بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟

حافظا گر نَرَوی از دَرِ او، هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کِناری بکند


  شاهنامه فردوسی -  خشم گرفتن كاوس بر رستم‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چون خود نکنی چنان که گویی
پند تو بود دروغ و ترفند
«ناصر خسرو»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یسر

(~.) (اِ.)
۱- درخت محلب (آلبالوی تلخ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان‌ها استفاده می‌کردند.
۲- چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ...

یسر

(یُ) [ ع. ] (اِمص.) آسانی، فراخی مق عسر.

یسنا

(یَ) (اِ.)
۱- پرستش، ستایش.
۲- یکی از بخش‌های اوستا که در هنگام مراسم مذهبی خوانده می‌شود.

یسیر

(یَ) [ ع. ] (ص.)
۱- کم، اندک.
۲- سهل، آسان.
۳- قمارباز.

یشت

(یَ شْ) (اِ.)
۱- پرستش، ستایش.
۲- بخشی از اوستا در ستایش آفریدگار و امشاسپندان.

یشتن

(یَ تَ) (مص ل.)
۱- ستایش کردن، نیایش کردن.
۲- دعا خواندن هنگام غذا خوردن.

یشته کردن

(یَ تِ. کَ دَ) (مص ل.) دعا خواندن، نماز کردن.

یشم

(یَ) (اِ.) یشپ ؛ از سنگ‌های معدنی گران بها به رنگ‌های سبز تیره و کبود.

یشمی

(یَ) (ص.) رنگ سبز تند، به رنگ یشم.

یشپ

(یَ) (اِ.) نک یشم.

یشک

(یَ) (اِ.) دندان، دندان پیشین.

یطاق

(یَ) [ تر. ] (اِ.) خوابگاه.

یعسوب

(یَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پادشاه زنبوران عسل.
۲- رییس بزرگ.

یعقوب

(یَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- کبک نر. ج. یعاقیب.
۲- پسر اسحق و پدر حضرت یوسف.

یعنی

(یَ) [ ع. ] (جمله فعلی)
۱- قصد می‌کند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر عنایت).
۲- در فارسی: بدین معنی، چنین معنی می‌دهد. ؛ ~ کشک کنایه از: دانستن جواب سر بالای طرف، یا فهمیدن مقصود ...

یغام

(یَ) (اِ.) غول بیابانی.

یغلاوی

(یَ) (اِ.)
۱- تابه کوچک دسته دار.
۲- کاسه کوچک دسته دار مخصوص غذا گرفتن سربازان.

یغلغ

(یَ لَ) [ تر. ] (اِ.) تیر پیکان دار.

یغما

(یَ) [ تر. ] (اِ.)
۱- تاراج، غارت، چپاول.
۲- نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند.

یغماگر

(یَ گَ) [ تر - فا. ] (ص مر.) غارتگر، تاراج گر.


دیدگاهتان را بنویسید