دیوان حافظ –  صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

 صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

صبا به تهنیتِ پیرِ مِی‌فروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح‌نفس گشت و باد نافه‌گشای
درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد

تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد

ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد
چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد

چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟
سرِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد





  شاهنامه فردوسی - پادشاهى ضحاك هزار سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من معتقدم قصه ی ما حاصل عشق است
افسوس که این عشق به تعبیر شما نیست
«ویدا شادپور»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جانیه

(یِ) [ ع. جانیه ] (اِفا.) مؤنث جانی، زن جنایت کار، زن تبهکار.

جاه

(اِ.) مقام، منزلت.

جاه طلب

(طَ لَ) [ معر. ] (ص فا.) دوستدار مقام و درجه.

جاهد

(هِ) [ ع. ] (اِفا.) جهد کننده، کوشا.

جاهل

(هِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- نادان.
۲- (عا.) لات، لوطی.

جاهلیت

(هِ یَّ) [ ع. جاهلیه ] (مص جع.)
۱- نادانی.
۲- دوره پیش از اسلام که عرب بت پرستی می‌کرد.

جاودان

(وِ) (ص مر.) جاویدان.

جاودانه

(وِ نِ) (ص مر.) جاویدان.

جاورد

(وَ) (اِ.) قسمی خار سفید رنگ، ثغام.

جاورس

(وَ) (اِ.) نک گاورس.

جاوید

[ په. ] (ص.) ابدی، دایم.

جاویدان

[ په. ] (ص مر.) جاودان.

جاویدن

(دَ) [ په. ] (مص م.) جویدن.

جاپیچ

(ص فا.) جاکش، دلال محبت، پاانداز.

جاچ

(اِ.) نک جاش.

جاکش

(کَ یا کِ) (ص فا.) کسی که امکانات ارضاء شهوت دیگران را فراهم آورد؛ دلال محبت.

جاکشی

(کِ) (حامص.)عمل و شغل جاکش.

جاگیر

(ص فا.)
۱- آن چه جایی را اشغال کند.
۲- شاغل.

جای باش

(اِمر.)
۱- محل اقامت.
۲- خانه، سرا، منزل.

جایب

(یِ) [ ع. جائب ] (اِفا.) خبررسنده از دور.


دیدگاهتان را بنویسید