دیوان حافظ –  صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

 صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد

صبا به تهنیتِ پیرِ مِی‌فروش آمد
که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح‌نفس گشت و باد نافه‌گشای
درخت سبز شد و مرغ دَر خروش آمد

تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار
که غنچه غرقِ عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوشِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سَحَر از هاتفم به گوش آمد

ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغِ صبح ندانم که سوسنِ آزاد
چه گوش کرد؟ که با دَه زبان خموش آمد

چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟
سرِ پیاله بپوشان که خرقه‌پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد





  دیوان حافظ - سحر بلبل حکایت با صبا کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است
وین موج گریه سیل خروشان نداشته است
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تحلل

(تَ حَ لُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- حلال طلبیدن، بحلی خواستن.
۲- با دادن کفاره از قید سوگند رها شدن.

تحلم

(تَ حَ لُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- بردباری نمودن، حلم ورزیدن.
۲- به تکلف بردباری نمودن.

تحلی

(تَ حَ لّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- زیور بستن.
۲- زینت یافتن، آراسته شدن.

تحلیف

(تَ) [ ع. ] (مص م.) سوگند دادن.

تحلیل

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- حل کردن، تجزیه کردن.
۲- روا شمردن، حلال کردن.

تحلیه

(تَ یِ) [ ع. تحلیه ] (مص م.) زیور بر نهادن، زینت دادن.

تحمل

(تَ حَ مُّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برتافتن، تاب داشتن.
۲- شکیب داشتن.
۳- (اِمص.) توانایی، طاقت.
۴- شکیبایی.
۵- قبول رنج.

تحمید

(تَ) [ ع. ] (مص م.) ستودن، ستایش کردن.

تحمیر

(تَ) [ ع. ] (مص م.) سرخ کردن.

تحمیق

(تَ) [ ع. ] (مص م.) نسبت حماقت به کسی دادن، احمق شمردن.

تحمیل

(تَ) [ ع. ] (مص م.)۱ - بار کردن.
۲- کاری را به زور به عهده کسی گذاشتن.

تحنف

(تَ حَ نُّ) [ ع. ] (مص ل.) به دین حق گرویدن، به راه راست رفتن.

تحنن

(تَ حَ نُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- مهربانی کردن.
۲- آرزومند شدن.

تحنی

(تَ حَ نّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- مهر ورزیدن.
۲- خمیده شدن، کج گردیدن.

تحول

(تَ حَ وُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- گشتن، گردیدن.
۲- دیگرگون شدن.

تحویل

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- جابه جا کردن.
۲- تغییر دادن.
۳- سپردن کاری یا چیزی به کسی.

تحویلدار

(~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که پول یا چیز دیگری به وی سپرده شود تا در موقع لزوم از او بگیرند.

تحکر

(تَ حَ کُّ) [ ع. ]
۱- (مص م.) احتکار کردن.
۲- (مص ل.) افسوس خوردن.

تحکم

(تَ حَ کُّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) زور گفتن، به میل خود رفتار کردن.
۲- حکم عادلانه کردن.
۳- (اِمص.) زورگویی و تعدی.
۴- حکومت، فرمانروایی.

تحکیم

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- کسی را حاکم یا داور کردن.۲ - در فارسی به معنای استوار کردن.


دیدگاهتان را بنویسید