دیوان حافظ – صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست

به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست

منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات
مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست

دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است
ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست

چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد
چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست


  شاهنامه فردوسی - آگاه شدن مهراب از كار دخترش
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جز این قدر که رقیبان تندخو داری
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گتره ای

(گُ رَ) (ق مر.) (عا.)
۱- به قیمت مقطوع، بی آن که وزن کنند و یا بشمرند.
۲- به تخمین، بدون حساب دقیق.
۳- بیهوده.

گته

(گَ تِ) (ص.)
۱- بزرگ، عظیم.
۲- درشت، کلان.

گجستک

(گُ جَ تَ) [ په. ] (ص.) خبیث، ملعون. گجسته هم گفته می‌شود.

گد

(گَ) (اِ.) گدایی.

گدا

(گَ یا گِ) (ص.) سایل، دریوزه گر. ؛~ی سامره کنایه از: گدای بسیار سمج. ؛ ~گشنه بسیار فقیر.

گدا ارمنی

(~. اَ مَ) (اِمر.)
۱- ارمنیی ای که گدا باشد.
۲- مجازاً: گدای پست، سایل دون طبع.

گدابازی

(~.) (حامص.) کم خرج کردن، در خرج کردن امساک نمودن.

گداختن

(گُ تَ) [ په. ]
۱- (مص م.) آب کردن، ذوب کردن.
۲- (مص ل.) آب شدن فلز و روغن و غیره به وسیله حرارت، ذوب شدن.
۳- لاغر کردن، کاستن.

گداخته

(گُ تِ) (اِمف.) ذوب شده، مذاب.

گداخته شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) ذوب شدن، آب شدن، حل شدن.

گدار

(گُ) (اِ.) معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می‌توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

گداره

(گُ رِ) (اِ.) بالاخانه تابستانی.

گداز

(گُ)(اِمص.)۱ - ذوب، گدازش.
۲- لاغری.

گدازش

(گُ زِ) (اِمص.)
۱- عمل گداختن، ذوب.
۲- کاهش تن، لاغری.

گدازنده

(گُ زَ دِ) (ص فا.) ذوب کننده، آب کننده.

گدازه

(گُ زِ) (اِ.) موادی که از دهانه آتشفشان یا شکاف زمین بیرون ریزد.

گدایی

(گَ یا گِ) (اِ.)
۱- عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی.
۲- کار گدا.

گدر

(گَ دَ یا دِ) (اِ.) سلاح جنگ.

گده

(گَ دِ یا دَ) (اِ.) دندانه کلید، زبانه کلید.

گدوک

(گَ) (اِ.) گردنه کوه، جایی در کوه که برف زیادی می‌بارد و رفت و آمد مشکل است.


دیدگاهتان را بنویسید