دیوان حافظ – صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست

به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست

منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات
مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست

دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است
ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست

چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد
چو هست حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست


  دیوان حافظ - زاهد خلوت‌نشین دوش به میخانه شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید
نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کهبل

(کَ بُ یا بَ) (ص.) نادان، احمق.

کهتاب

(کَ) (اِمر.) = کاه تاب:
۱- کاه دود.
۲- ادویه جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند.

کهتر

(کِ تَ) (اِ.) خردتر، خردسال تر.

کهر

(کَ هَ) (ص.) اسبی که رنگش سرخ مایل به سیاهی باشد.

کهربا

(کَ رُ) (اِ.) یک نوع صمغ درختی به رنگ‌های زرد، سرخ و سفید که مانند سنگ سفت می‌شود. در اثر مالش خاصیّت الکتریسته پیدا می‌کند.

کهربارنگ

(~. رَ) (ص مر.) هر چیز زردرنگ مانند کهربا.

کهره

(کَ رَ یا رِ) (اِ.) بزغاله شیر مست.

کهسار

(کُ) (اِمر.) مخفف کوهسار.

کهسله

(کَ سَ لِ) (ص.) نادان، احمق.

کهشته

(کُ هَ تَ یا تِ) (اِ.) = کهسته: کوزه پر آب.

کهف

(کَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- غار. ج. کهوف.
۲- پناه، ملجا.
۳- مهتر، قوم.

کهل

(کَ) [ ع. ] (ص.) مسن، سالخورده.

کهن

(کُ هَ) [ په. ] (ص.) کهنه، قدیمی.

کهن سال

(~.) (ص مر.) سالخورده.

کهنبار

(~.) (اِ.) منزل، خانه، بارگاه.

کهنه

(کَ هَ نَ یا نِ) [ ع. کهنه ] (اِ.) ج. کاهن.

کهنه

(کُ نِ) (ص.) قدیمی، فرسوده.

کهنه رباط

(~. رِ) (اِمر.) کنایه از: جهان.

کهنه کار

(~.) (ص فا.) آزموده، هشیار.

کهنوت

(کَ هَ) [ معر. ] (اِ.) کاهنی، کهانت.


دیدگاهتان را بنویسید