دیوان حافظ – شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست
صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست

اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود
ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفه‌اش بشکست

بیار باده که در بارگاهِ استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست

از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل
رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست

مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج
بلی به حکمِ بلا بسته‌اند عهدِ الست

به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش
که نیستی است سرانجامِ هر کمال که هست

شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست

به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی
هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست

زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید
که گفتهٔ سخنت می‌برند دست به دست


  دیوان حافظ - ساقی به نور باده برافروز جام ما
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چمن حکایت اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بحلی

(بِ حِ) [ فا - ع. ] (مص ل.) حلالیت طلبیدن، حلال کردن.

بحمدالله

(بِ حَ دِ لْ لا) [ ع. ] (شب جم.) سپاس خدای را، ستایش خدای را. ؛ ~والمنه سپاس خدای را و منت از او.

بحور

(بُ) [ ع. ] (اِ.) جِ بحر؛ دریاها.

بحیره

(بُ حَ رِ) [ ع. بحیره ] (اِمصغ.) دریاچه.

بخ

(بَ) [ ع. ] (شب جم.) زه، خوشا.

بخار

(بُ) [ ع. ] (اِ.) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود.

بخاری

(~.) (ص نسب.) (اِمر.) دستگاهی که در زمستان برای گرم کردن هوای فضاهای بسته مثل اتاق، کلاس، مغاز، و... به کار برند و در آن با سوزاندن نفت، هیزم و غیره حرارت ایجاد شود.

بخت

(بَ) (اِ.) طالع، اقبال، مجازاً زناشویی در مورد دختر یا زن.

بخته

(بَ تِ) (ص. اِ.)
۱- گوسفند سه ساله یا چهار ساله.
۲- فربه، چاق.

بخته کردن

(~. کَ دَ)(مص ل.)قوام بخشیدن.

بختو

(بُ تُ) (اِ.)
۱- رعد، تندر.
۲- هر چیز غرنده.

بختور

(بَ وَ) (ص.) خوشبخت، بختیار.

بختک

(بَ تَ) (اِ.)
۱- کابوس.
۲- موجودی خیالی.

بختی

(بُ) (اِ.) شتر قوی هیکل دو کوهانه.

بختیار

(بَ) (ص مر.) با اقبال، خوشبخت.

بخرد

(بِ رَ) (ص مر.) خردمند، حکیم.

بخس

(بَ) [ ع. ] (ص.)
۱- زراعت دیم.
۲- ارزان، ناچیز.

بخسیدن

(بَ دَ) (مص ل.)
۱- رنجیدن.
۲- پژمردن.
۳- گداختن.

بخسیده

(بَ دِ)(ص مف.)۱ - گداخته.
۲- پژمرده.
۳- رنجیده.

بخش

(بَ) [ په. ] (اِ.)
۱- قسمت، بهره.
۲- تقسیم.
۳- در تقسیمات کشوری، از شهر کوچکتر و از ده بزرگتر که شامل چند روستا می‌شود.
۴- چند کشتی جنگی که تحت فرماندهی یک تن باشد؛ اسکادران.
۵- واحدی از یک سازمان که ...


دیدگاهتان را بنویسید