دیوان حافظ – شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

شنیده‌ام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
«فِراق یار، نه آن می‌کند که بتوان گفت»

حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتی‌ست که از روزگارِ هجران گفت

نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز؟
که هر چه گفت بَریدِ صبا، پریشان گفت

فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبتِ یاران خود چه آسان گفت

من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت

غمِ کهن به میِ سال‌خورده دفع کنید
که تخم خوش‌دلی این است؛ پیرِ دهقان گفت

گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل، باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟

مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفته‌ام آن کس که گفت بُهتان گفت







  دیوان حافظ -  گر می‌فروش حاجت رندان روا کند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پولادخای

(ص فا.)
۱- مرد قوی.
۲- اسب دونده و نیرومند.

پولادسنج

(سَ) (ص فا.) دلاور، جنگاور.

پولادپوش

(ص فا.) مرد جنگی، آن که زره بر تن کند.

پولادین

(ص نسب.)
۱- ساخته شده از پولاد.
۲- بسیار محکم، نیرومند.

پولک

(لَ) (اِمصغ.)
۱- پول خرد.
۲- دایره‌های کوچک فلزی به رنگ‌های مختلف که زنان به جامه‌های خود بدوزند.
۳- فلس ماهی.

پولکی

(~.) (ص نسب.)
۱- پول دوست.
۲- آن که رشوه پذیرد.

پولکی

(~.) (اِ.) نوعی آب نبات شبیه پولک.

پولیش

(پُ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- گرد مایع که برای پرداخت کردن یا حفاظت سطح، روی آن می‌مالند.
۲- ماده‌ای حاوی عوامل شیمیایی یا ساینده جهت برق انداختن سطوح مختلف، پرداخت (فره).

پولیپ

(پُ) [ فر. ] (اِ.) = پلیپ: تومور پایه داری از بافت‌های تازه نمو کرده‌است که خصوصاً در غشاهای مخاطی مانند بینی، مثانه، معده، روده بزرگ یا رحم پدید می‌آید. اغلب خوش خیم است اما ممکن ...

پوند

(پُ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- پول رایج انگلستان.
۲- واحد وزن در انگلستان برابر با ۴۵۳ گرم.

پونز

(نِ) [ فر. ] (اِ.) میخ کوچک با سر مسطح و گرد.

پونه

(نِ) (اِ.) پودنه، گیاهی است خوشبو با ساقه بسیار کوتاه دارای برگ‌هایی مانند برگ نعناع، در کنار نهرها می‌روید و خوردنی است.

پونگ

(پُ) (اِ.) کَپک، گرد سبز رنگی که بر روی نان و چیزهای دیگر بر اثر فاسد شدن پیدا شود.

پوپ

(پُ) (اِ.) تاج و کاکل پرندگان.

پوپش

(پِ) (اِ.) = پوپه. پوپک. پوپو. بوبو: هدهد، شانه به سر.

پوپو

(اِ.) هدهد، شانه سر.

پوپک

(پَ)(اِ.)
۱- هدهد، شانه سر.
۲- دوشیزه.

پوچ

(ص.)
۱- بیهوده، بی فایده.
۲- فاقد معنی و ارزش.
۳- پوک.

پوچ شدن

(شُ دَ) (مص ل.)فاسد شدن چیزی.

پوچال

(اِمر.) تراشه چوب، پوشال.


دیدگاهتان را بنویسید