دیوان حافظ – شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت
رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم
وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن
در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت





  دیوان حافظ - بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آسوده درین غمکده از شورش ایام
مستی است که از خویش خبر هیچ ندارد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گرد برآوردن

(گَ. بَ وَ دَ) (مص م.) نیست و نابود کردن.

گرد برانگیختن

(~. بَ. اَ تَ) (مص م.) نک گرد برآوردن.

گرد برخاستن

(~. بَ تَ) (مص ل.)
۱- گرد بلند شدن، غبار برآمدن.
۲- به نهایت ویران شدن.

گرد سر کسی گردیدن

(~ِ سَ رِ کَ. گَ دَ) (مص م.) قربان و صدقه آن شدن.

گرد و خاک کردن

(گَ دُ. کَ دَ) (مص ل.) (عا.) جار و جنجال به راه انداختن، قشقرق راه انداختن.

گرد و قلنبه

(گِ دُ. قُ لُ بِ) (ص مر.) کوتاه و چاق.

گرد پیری

(~ِ) (ص مر.) (عا.) کنایه از: سفید شدن مو.

گرد چیزی برآمدن

(گِ دِ. بَ. مَ) (مص ل.) از عهده آن چیز برآمدن.

گرد کار برآمدن

(گِ دِ. بَ مَ دَ) (مص ل.) مقدمات انجام کاری را فراهم کردن.

گرد کردن

(گِ. کَ دَ) (مص م.)
۱- جمع کردن، فراهم آوردن.
۲- سر راست کردن، روُند کردن.

گرد گرفتن

(گَ. گِ رِ تَ)
۱- (مص م.)خاکروبی کردن.
۲- (مص ل.) خاک آلود شدن.

گردآوری

(~. وَ) (حامص.) جمع آوری، گرد آوردن.

گرداب

(گِ) (اِمر.) جایی عمیق در رودخانه یا دریا که آب در آن می‌چرخد و به قعر فرو می‌رود.

گرداس

(گُ) (ص.) ستمگر، ظالم.

گردافشانی

(گَ. اَ) (حامص.)۱ - غبار افشاندن.
۲- در گیاه شناسی عبارت از دوره‌ای است که دانه گرده از بساک خارج شده و برای رشد و نمو خود روی کلاله مناسبی قرار گیرد. گردافشانی به دو طریق مستقیم و غیرمستقیم صورت ...

گرداله

(گِ لِ) (اِمر.)
۱- خاکه ذغال که آن را به صورت گلوله درمی آورند و به عنوان سوخت استفاده می‌کردند.
۲- قطعه سنگ تقریباً صاف و معمولاً بزرگتر از قلوه سنگ.

گردالی

(گِ) (ص مر.) (عا.) گرد، مدور.

گردان

(گُ) (اِ.)
۱- پهلوانان.
۲- یک سوم هَنگ، سه گروهان.

گردان

(گَ)(ص فا.)۱ - چرخنده، دوار، متحرک.
۲- متغیر، متحول.

گرداندن

(گَ دَ) (مص م.)
۱- تغییر دادن، دگرگون کردن، چرخاندن.
۲- به گردش درآوردن و تعارف کردن.
۳- تغییر جهت دادن، برگرداندن.
۴- اداره کردن.


دیدگاهتان را بنویسید