دیوان حافظ – شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهند

شراب بی‌غش و ساقی خوش دو دام رهند

شرابِ بی‌غَش و ساقیِّ خوش دو دامِ رهند
که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شُکر که یارانِ شهر بی‌گنهند

جفا نه پیشهٔ درویشیَست و راهرُوی
بیار باده که این سالکان نَه مردِ رهند

مَبین حقیر، گدایانِ عشق را کاین قوم
شَهانِ بی کمر و خسروانِ بی کُلَهند

به هوش باش که هنگامِ بادِ اِستغنا
هزار خرمنِ طاعت به نیمْ جو ننهند

مَکُن که کوکبهٔ دلبری شکسته شود
چو بندگان بِگُریزند و چاکران بِجَهَند

غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم
نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند

قدم مَنِه به خرابات جز به شرطِ ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند

جنابِ عشق بلند است همّتی حافظ
که عاشقان، رهِ بی‌همّتان به خود ندهند



  دیوان حافظ - مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استلام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- لمس کردن، دست کشیدن به چیزی.
۲- بوسه دادن.

استلحاق

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- فراخواندن کسانی را برای به هم آمدن، درخواست ملحق گردیدن.
۲- دعوی کردن که فرزند از آن من است، به خود نسبت دادن.

استلذاذ

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)۱ - لذت خواستن.
۲- لذت بردن.
۳- خوشمزه یافتن.

استلزام

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) همراه گرفتن.
۲- (اِمص.) لزوم، وجوب.

استلقاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)بر پشت خوابیدن، طاق باز خوابیدن.

استم

(اِ تَ) (اِ.) ستم، ظلم.

استماع

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) شنیدن، گوش دادن.

استمالت

(اِ تِ لَ) [ ع. استماله ]
۱- (مص م.) دلجویی کردن.
۲- (اِمص.) دلجویی، نوازش.
۳- (مص ل.) میل کردن به سویی.

استمتاع

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) بهره جُستن.
۲- (اِمص.) برخورداری.

استمداد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) یاری خواستن.

استمرار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پیوسته رفتن.
۲- همیشه روان بودن.
۳- (اِمص.) اتصال، پیوستگی.

استمراری

(اِ تِ) [ ع - فا. ] (اِمر.)
۱- مستمری، وظیفه، مقرری.
۲- حالت فعلی که مفهوم دوام و استمرار آن را در زمان گذشته یا حال برساند.

استمساک

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) چنگ در زدن، تمسک جستن.
۲- (اِمص.) تمسک، اعتصام.

استملاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) املا پرسیدن.

استملاک

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) تملک، به ملک گرفتن، تصرف کردن.

استمناء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) جلق زدن.
۲- (اِمص.) جلق زنی.

استمهال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) مهلت خواستن.

استن

(اَ س ِ تُ) [ فر. ] (اِ.) = استون: مایعی است بی رنگ، فرار، سریع التبخیر و قابل اشتعال، با بوی اتری که از تقطیر یکی از استات‌ها به دست می‌آید و مانند یک حلال بکار می‌رود.

استن

(اُ تُ) (اِ.) = استون: ستون، رکن.

استنابت

(اِ تِ بَ) [ ع. استنابه ] (مص م.) به نیابت خواستن کسی را.


دیدگاهتان را بنویسید