دیوان حافظ – شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد
بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد

شیوهٔ حور و پری گرچه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد

چشمهٔ چشمِ مرا ای گلِ خندان دریاب
که به امّیدِ تو خوش آبِ روانی دارد

گوی خوبی که بَرَد از تو؟ که خورشید آن جا
نه سواریست که در دست عِنانی دارد

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخنِ عشق نشانی دارد

خَمِ ابرویِ تو در صنعتِ تیراندازی
بُرده از دستِ هر آن کس که کمانی دارد

در رَهِ عشق نشد کَس به یقین محرمِ راز
هر کسی بر حَسَبِ فکر، گُمانی دارد

با خرابات نشینان ز کَرامات مَلاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

مرغِ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله، خزانی دارد

مدعی گو لُغَز و نکته به حافظ مفروش
کِلکِ ما نیز زبانی و بیانی دارد







  دیوان حافظ - رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اتساق

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) راست و تمام شدن.
۲- فراهم آمدن.
۳- نظم و ترتیب دادن.
۴- (اِمص.) ترتیب، انتظام.

اتسام

(اِ تِّ) [ ع. ] (اِمص.) نشان دار شدن، موسوم شدن، نامیده شدن.

اتشاج

(اِ تِّ) [ ع. ] (مص ل.) به هم پیوستگی، نسبت و قرابت.

اتصاف

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) دارای صفتی شدن، به صفتی موصوف شدن.
۲- ستوده شدن.
۳- (مص م.) صفت کردن، با هم ستودن چیزی را.
۴- (اِمص.) صفت پذیری، نشان پذیری.

اتصال

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) به هم وصل شدن، پیوستن.
۲- (اِمص.) پیوستگی.

اتصالات

(~.) [ ع. ] (اِ.) جِ اتصال.
۱- پیوستن‌ها، پیوستگی‌ها.
۲- مقارنه یا اقتران و مقابله یا استقبال نیرین یا کوکبی با شمس.
۳- کاینات جو.

اتصالی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- پیوسته، مداوم.
۲- پیوستگی و چسبیدگی شی ء هادی در مسیر الکتریسته.

اتفاق

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) با هم شدن، با هم بودن.
۲- (اِمص.) اِجماع.
۳- (اِ.) حادثه، پیشامد.
۴- تقدیر.
۵- با، به همراهی. ؛ ~آراء بی رأی مخالفی.

اتفاق ساختن

(اِ تَّ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) نیّت و تصمیم را استوار کردن.

اتفاق کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) همداستان شدن، هم رأی شدن.

اتفاقاً

(اِ تِّ قَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- دست برقضا، ناگهانی، غیرمنتظره.
۲- با هم، با همراهی هم.
۳- همگی، متحداً.

اتفاقی

(اِ تِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) ناگهانی، غیرمنتظره، به ناگهان، غیرمترقب.

اتفاقیه

(اِ تِّ یُِ) [ ع. اتفاقیه ] (ص نسب.) مؤنث اتفاقی.
۱- اتفاق افتاده، واقع شده.
۲- گاه به گاه.

اتقاء

(اِ تِّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پرهیز کردن.
۲- (اِمص.) پرهیزکاری، تقوی.

اتقان

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) محکم کردن، استوار کردن.
۲- (اِمص.) استواری.

اتقیاء

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تقی ؛ پرهیزکاران، پارسایان.

اتل متل توتوله

(اَ تَ. مَ تَ. لِ) (اِ.) بازی جمعی کودکانه به صورت نشسته که معمولاً بازیکنان به صورت دایره وار پاهای خود را دراز می‌کنند و یکی از آنان با خواندن شعری که با عبارت بالا آغاز می‌شود بازی را رهبری ...

اتلاف

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) تلف کردن، نابود کردن.
۲- (مص ل.) هلاک یافتن. ؛ ~ وقت بیهوده وقت را صرف کردن، به کارهای ناسودمند پرداختن و از وقت بهره نگرفتن.

اتلال

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تل ؛ توده‌های خاک و ریگ، پشته‌ها.

اتلیغ

(اَ) [ تر. ] (اِ. ص.) سوار دلاور، شخص معروف، مشهور. (اِخ.) از اعلام کسان.


دیدگاهتان را بنویسید