دیوان حافظ – شاهدان گر دلبری زین سان کنند

شاهدان گر دلبری زین سان کنند

شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا آن شاخِ نرگس بِشْکُفد
گُل‌رُخانَش دیده نرگس‌دان کنند

ای جوانِ سَروقَد! گویی «بِبَر»
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند

عاشقان را بر سرِ خود حُکم نیست
هر چه فرمانِ تو باشد آن کنند

پیشِ چشمم کمتر است از قطره‌ای
این حکایت‌ها که از طوفان کنند

یارِ ما چون گیرد آغازِ سَماع
قُدسیان بر عرش دست‌افشان کنند

مردمِ چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند؟

خوش برآ با غصه، ای دل! کاَهلِ راز
عیشِ خوش در بوتهٔ هجران کنند

سر مکش حافظ ز آهِ نیم‌شب
تا چو صبحت، آینه رخشان کنند




  شاهنامه فردوسی - گرفتن قارن دژ الانان را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی
ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اجغار

( اَ ) (اِ.) روز شانزدهم ماه چهارم مغان خوارزم. در شب این روز مانند سده آتش می‌افروختند و بر گرد آن باده می‌نوشیدند.

اجفان

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ جفن.
۱- پلک چشم.
۲- غلاف شمشیر.

اجق

وجق (اَ جَ وَ جَ) (ص.)
۱- غیر متعارف، عجیب و غریب.
۲- لباس رنگارنگ با رنگ‌های تند و زننده. (?(اجل (اَ جَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- مهلت، نهایت مدت چیزی.
۲- مرگ، زمان مرگ.

اجل

(اَ جَ لّ) [ ع. ] (ص تف.) جلیل تر، بزرگوارتر.

اجل برگشته

(اَ جَ. بَ گَ تِ) [ ع - فا. ] (ص مر.)
۱- آدم بدشانس.
۲- کسی که خطر مرگ تهدیدش می‌کند.

اجل معلق

(~ِ مُ عَ لَُ) (ص مر.)
۱- مرگ ناگهانی.
۲- کنایه از: ناگهان حاضر شدن کسی.

اجلاس

(ا ِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) نشانیدن.
۲- (اِ.) با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری.
۳- جلسه‌ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می‌کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ ...

اجلاسیه

(اِ یِ یا یَ) [ ع. ] (ص نسب.) مؤنث اجلاس ؛ دوره ~ دوره‌ای که در آن انجمن تشکیل می‌گردد و اعضای آن برای مشورت و گفت و گو گرد می‌آیند.

اجلاف

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ جلف.
۱- فرومایگان، مردمان سفله.
۲- هر چیز میان تهی.

اجلال

( اِ) [ ع. ] (مص م.) بزرگ و محترم داشتن، گرامی داشتن.

اجله

(اَ جِ ل َّ یا لِّ) [ ع. اجله ] (ص.) جِ جلیل ؛ بزرگان، مهان.

اجلی

(اَ لا) [ ع. ] (ص تف.) جلی تر، روشن تر، هویداتر.

اجم

(اَ جَ) [ ع. ] (اِ.) نیستان، بیشه، انبوه درختان.

اجماع

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری.
۲- (مص م.) جمع کردن.
۳- (اِمص.) در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمه فقها در مسئله‌ای یا امری.

اجماعاً

(اِ عَ نْ) [ ع. ] (ق.) همگی، دست جمعی.

اجمال

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) به اختصار سخن گفتن ؛ مبهم و نارسا گفتن.
۲- (اِ.) سخن خلاصه و مبهم.

اجمالاً

(اِ لَ نْ) [ ع. ] (ق.) به طور خلاصه و مبهم.

اجمه

(اَ جَ مِ) [ ع. ] (اِ.) بیشه، نیستان. ج. اجم.

اجناد

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ جند؛ لشکرها، سپاهیان.

اجناس

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ جنس.
۱- قسم‌ها، نوع، گونه‌ها.
۲- کالاها، امتعه.


دیدگاهتان را بنویسید