دیوان حافظ – شاهدان گر دلبری زین سان کنند

شاهدان گر دلبری زین سان کنند

شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا آن شاخِ نرگس بِشْکُفد
گُل‌رُخانَش دیده نرگس‌دان کنند

ای جوانِ سَروقَد! گویی «بِبَر»
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند

عاشقان را بر سرِ خود حُکم نیست
هر چه فرمانِ تو باشد آن کنند

پیشِ چشمم کمتر است از قطره‌ای
این حکایت‌ها که از طوفان کنند

یارِ ما چون گیرد آغازِ سَماع
قُدسیان بر عرش دست‌افشان کنند

مردمِ چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند؟

خوش برآ با غصه، ای دل! کاَهلِ راز
عیشِ خوش در بوتهٔ هجران کنند

سر مکش حافظ ز آهِ نیم‌شب
تا چو صبحت، آینه رخشان کنند




  شاهنامه فردوسی - كشته شدن ايرج بر دست برادران‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گذشت داشتن

(~. تَ) (مص ل.) بخشش داشتن.

گذشت کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) عفو کردن، بخشیدن.

گذشتن

(گُ ذَ تَ) (مص ل.)
۱- گذر کردن، عبور کردن.
۲- سپری شدن.

گذشته

(گُ ذَ تِ) (ص مف.) رفته، سرآمده.

گذشتگان

(گُ ذَ تِ) (ص مر.) جِ گذشته، پیشینیان.

گر

(~.) (اِ.) کوه.

گر

(~.) [ په. ] (اِ.) از بیماری‌های پوستی که باعث خارش و سوزش پوست بدن می‌شود.

گر

(گَ) (حر رب. شرط.) مخفف اگر.

گر

(گُ) (اِ.) (عا.) شعله، زبانه آتش.

گر

(~.) [ په. ] (پس.)
۱- به آخر اسم معنی پیوندد و صفت فاعلی سازد: بیدادگر، کارگر.
۲- به آخر اسم ذات پیوندد و صیغه شغل سازد: آهنگر، درودگر.

گر گرفتن

(گُ. گِ رِ تَ) (مص ل.)
۱- (عا.) مشتعل شدن.
۲- مجازاً: بسیار خشمگین و تحریک شدن.

گرا

(گَ رّ) (اِ.)
۱- حجام، سرتراش، دلاک.
۲- بنده، غلام.

گراته

(گِ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل.

گراد

(گِ) [ معر. ] (اِ.) پارچه کهنه و پاره پاره.

گراد

(~.) [ فر. ] (اِ.) قوسی است معادل ۱۴۰۰ پیرامون دایره.

گراز

(گُ) [ په. ] (اِ.)
۱- خوک نر.
۲- بیل.

گراز

(~.)
۱- (اِمص.) رفتاری با ناز و تکبر.
۲- (اِ.) کوزه سرتنگ.
۳- بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می‌کنند.

گرازان

(گُ)(ص فا.)خرامان، در حال خرامیدن.

گرازیدن

(گُ دَ) (مص ل.) خرامیدن، به ناز راه رفتن.

گراس

(گَ) (اِ.) تکه، نواله، لقمه.


دیدگاهتان را بنویسید