دیوان حافظ – شاهدان گر دلبری زین سان کنند

شاهدان گر دلبری زین سان کنند

شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا آن شاخِ نرگس بِشْکُفد
گُل‌رُخانَش دیده نرگس‌دان کنند

ای جوانِ سَروقَد! گویی «بِبَر»
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند

عاشقان را بر سرِ خود حُکم نیست
هر چه فرمانِ تو باشد آن کنند

پیشِ چشمم کمتر است از قطره‌ای
این حکایت‌ها که از طوفان کنند

یارِ ما چون گیرد آغازِ سَماع
قُدسیان بر عرش دست‌افشان کنند

مردمِ چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند؟

خوش برآ با غصه، ای دل! کاَهلِ راز
عیشِ خوش در بوتهٔ هجران کنند

سر مکش حافظ ز آهِ نیم‌شب
تا چو صبحت، آینه رخشان کنند




  شاهنامه فردوسی - رزم افراسياب با نوذر ديگر بار
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی
که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کمرکش

(~. کِ)
۱- (اِمر.) دامنه کوه و تپه.
۲- (ص مر.) شجاع، دلیر، دلاور.

کمست

(کَ مَ) (اِ.) نوعی جواهر ارزان و کم قیمت.

کمند

(کَ مَ) (اِ.) ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند.

کمه

(کَ مَ) [ ع. ] (مص ل.) کور شدن، نابینا شدن.

کمون

(کُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پنهان داشتن.
۲- (اِمص.) پوشیدگی، نهفتگی.

کمون

(کُ مُ) [ فر. ] (ص.) عمومی، مشترک، جامعه‌ای که همه افراد آن در همه دارایی‌ها شریکند.

کمون

(کَ مُّ) [ ع. ] (اِ.) زیره.

کمونیسم

(کُ مُ) [ فر. ] (اِ.) مکتبی است که از نظر فلسفی و اقتصادی بر مالکیت عمومی وسایل تولید تکیه می‌کند و معتقد به حذف فعالیت بخش خصوصی است، مکتب اشتراکی.

کمپ

(کَ) [ انگ. ] (اِ.) اقامتگاهی ارزان قیمت که با استفاده از چادر یا کاروانک در آن اقامت می‌کنند، اردوگاه، اردو. (فره).

کمپانی

(کُ) [ فر. ] (اِ.)
۱- شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود.
۲- اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی‌شود. (فره).

کمپرس

(کُ پْ رِ) [ فر. ] (اِ.) تکه پارچه خیسی که روی قسمت زخم شده یا ملتهب بیمار می‌گذارند.

کمپرسور

(کُ رِ سُّ) [ فر. ] (اِ.)
۱- دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن برای احتراق آماده می‌کند.
۲- دستگاهی که گازها یا بخارها از جمله هوا را متراکم سازد.

کمپرسی

(کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می‌شود و بار را تخلیه می‌کند.

کمپلت

(کُ پِ لِ) [ فر. ] (ق.) کامل، کاملاً.

کمپوت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) میوه‌ای که در شربت قند یا شکر پخته باشند.

کمپوزیسیون

(کُ پُ) [ فر. ] (اِ.) ترکیب، ترکیب بندی.

کمپیر

(کَ) (ص.) پیر، سالخورده.

کمک

(کُ مَ) [ تر. ]
۱- (اِ.) مدد، یاری، کومک نیز به همین معنی است.
۲- (ص.) آن که همکاری می‌کند.
۳- دستیار، همراه.

کمی

(کَ یّ) [ ع. ] (ص.) مرد با سلاح، دلاور مسلح ؛ ج. کماه (کمات).

کمیاب

(کَ) (ص مر.) نادر، ناپیدا.


دیدگاهتان را بنویسید