دیوان حافظ – سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل، در غمِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطهٔ دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت

سوزِ دل بین که ز بس آتش اشکم، دلِ شمع
دوش بر من ز سرِ مِهر، چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوزِ من است
چون من از خویش برفتم، دلِ بیگانه بسوخت

خرقهٔ زهدِ مرا، آبِ خرابات ببُرد
خانهٔ عقلِ مرا، آتشِ میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردمِ چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و مِی نوش دمی
که نَخُفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت







  دیوان حافظ - حال دل با تو گفتنم، هوس است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

منزل ما همرکاب ماست هر جا می‌رویم
در سفرها طالع ریگ روان داریم ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گراش

(گَ)
۱- (اِ.) خراش.
۲- (ص.) پریشان، پراکنده.

گرافیت

(گِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی زغال که از آن در ساختن مداد استفاده می‌کنند.

گرافیست

(گِ) [ فر. ] (اِ.) کسی که با کمک خط‌ها و نوشته‌ها نقش‌هایی زینتی پدید می‌آورد.

گرافیک

(گِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- هنر ترسیم خط و نوشته و پدید آوردن نقش‌های تصویری بر یک سطح برای القای پیامی معین، هنر ترسیمی ارتباط تصویری.
۲- نمودار.

گرامافون

(گِ فُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که صدا را روی صفحه ضبط و پخش می‌کند.

گرامر

(گِ مِ) [ فر. ] (اِ.) دستور زبان.

گرامی

(گِ) [ په. ] (ص.) عزیز، محبوب، مکرم، بزرگ.

گرامی داشتن

(~. تَ)(مص م.) عزیز داشتن، م حترم داشتن.

گران

سنگی (~. سَ) (حامص.) سنگینی، وقار.

گران

شدن (~. شُ دَ) (مص ل.)
۱- سنگین شدن، وزین شدن.
۲- بالا رفتن نرخ.

گران

(گِ) [ په. ] (ص.)
۱- سنگین، ثقیل.
۲- پربها.
۳- بسیار، بی شمار.
۴- سنگینی، سنگینی غم.
۵- ناگوار، ناپسند.
۶- طاقت فرسا، مشکل.
۷- عظیم، بزرگ.
۸- مؤثر، کاری.

گران آمدن

(~. مَ دَ) (مص ل.) ناگوار افتادن، ناگوار آمدن.

گران جان

(~.) (ص مر.)
۱- سخت جان.
۲- پست، دون.

گران روح

(~.) (ص مر.) [ فا - ع. ] بدخوی، بدمعاشرت. مق سبک روح.

گران رکاب

(گِ. رِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- آن که در روز جنگ به حمله دشمن از جای نرود و ثابت قدم باشد.
۲- آرمیده، باوقار.

گران سایه

(~. یِ) (ص مر.) کنایه از: شخص عالی مق ام.

گران سر

(~. سَ)(ص مر.) متکبر، خو د خواه.

گران سرشت

(~. س ِ رِ) (ص مر.)
۱- متکبر.
۲- باوقار.

گران سنگ

(~. سَ) (ص مر.)وزین، سنگین.

گران قدر

(~. قَ)(ص مر.) گران پایه، ارجمند.


دیدگاهتان را بنویسید