دیوان حافظ – سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل، در غمِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطهٔ دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت

سوزِ دل بین که ز بس آتش اشکم، دلِ شمع
دوش بر من ز سرِ مِهر، چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوزِ من است
چون من از خویش برفتم، دلِ بیگانه بسوخت

خرقهٔ زهدِ مرا، آبِ خرابات ببُرد
خانهٔ عقلِ مرا، آتشِ میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردمِ چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و مِی نوش دمی
که نَخُفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت







  شاهنامه فردوسی - بخش كردن فريدون جهان را بر پسران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

انـتـظـار مـردمـي از خصم آهن‌دل خطاست
نـرمـي از پـيـکان رويين‌تن نمي‌آيد به‌دست
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آجیدن

(دَ) (مص م.) سوزن زدن، بخیه زدن ؛ فرو بردن سوزن، درفش، نیشتر و مانند آن در چیزی.

آجیده

(دِ)۱ - (ص مف.) خلانیده، سوزن فرو برده.
۲- (اِ.) بخیه، ناهمواری‌های سطح چیزی.

آجیل

(اِ.) میوه خشک مرکب از پسته، بادام، فندق، تخمه و مانند آن. ؛ ~ مشکل گشا آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته، فندق، مغز بادام، نخودچی، کشمش، خرماخارک، توت خشکه) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و ...

آجین

(ص.) آجیده، آژده.

آحاد

[ ع. ] (اِ.) جِ احد؛ یکان، یک‌ها.
۱- افراد، اشخاص.
۲- دسته اعداد نخستین از
۱- تا ۹.

آخ

(ص.) کلمه افسوس که هنگام احساس درد و رنج یا اظهار تأسف تلفظ می‌کنند.

آخ و اوخ

(خُ) (اِمر.) کلمه‌ای است حاکی از ناله بیمار و مانند آن.

آخال

(اِ.)
۱- خاکروبه، آشغال.
۲- هر چیز دورانداختنی.

آختن

(تَ) (مص م.)
۱- بر آوردن، بیرون کشیدن (تیغ وشمشیر از غلاف).
۲- بالا بردن، برافراشتن.
۳- آماده و کوک کردن ساز.

آخته

(تِ)(ص مف.)
۱- برآورده، کشیده، بیرون کشیده.۲ - برافراشته، بالا برده.
۳- کشیده، مقابلِ منحنی.
۴- گشوده، باز کرده.

آخته چی

(~.) [ تر. ] (ص مر.)داروغه اصطبل، ناظر طویله، میرآخور.

آخر

(خَ) [ ع. ] (ص.) دیگر، دیگری. ج. آخرین.

آخر

(خِ) [ ع. ] (ص.) پسین، پایان، انجام. ؛~ ِ خط بودن کنایه از: پایان عمر را طی کردن.

آخرالامر

(خِ رَ یا رُ اَ) [ ع. ] (ق مر.) سرانجام، آخرکار، عاقبت.

آخرالدواء

(خِ رُ دُّ) [ ع. ] (اِمر.) آخرین دارو، آخرین علاج.

آخرت

(خِ رَ) [ ع. ] (اِ.) جهان دیگر، عقبی.

آخردست

(خَ. دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.)
۱- آخربار.
۲- پایین اتاق.

آخرزمان

(خَ. زَ) [ ع. ] (اِمر.)
۱- دوره آخر.
۲- قسمت واپسین از دوران روزگار که به قیامت متصل گردد، آخرالزمان.
۳- مجازاً روزگاری که در آن حوادث نامعمول یا کارهای ناپسند زیاد روی می‌دهد. ؛ پیغمبر ~محمّد مصطفی (ص).

آخرسالار

(خُ)(ص مر.)رییس کارکنان اصطبل.

آخریان

(رِ) (اِ.)
۱- کالا، متاع.
۲- اثاثه خانه.


دیدگاهتان را بنویسید