دیوان حافظ – سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند؟
همدمِ گل نمی‌شود یادِ سَمَن نمی‌کند

دی گِلِه‌ای ز طُرِّه‌اش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمی‌کند

تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی‌کند

پیشِ کمانِ ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلفِ بنفشه پُرشِکَن
وه که دلم چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمی‌کند

دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمی‌شود
جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمی‌کند

ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد می‌دهد
کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمی‌کند؟

دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر
بی‌مددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمی‌کند

کُشتهٔ غمزهٔ تو شد حافظِ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمی‌کند




  دیوان حافظ - درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتم
چون قافله عمر نوای جرسم نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

المثنی

(اَ لْ مُ ثَ نْ نا) [ ع. ] (اِ.) نسخه دوم، رونوشت.

المعیّت

(اَ مَ یَُ) (مص جع.) زیرکی تیزهوشی.

المپیاد

(اُ لَ) [ فر. ] (اِ.)
۱- فاصله چهار ساله میان مسابقات المپیک.
۲- هر یک از مسابقات جهانی در زمینه علوم.

المپیک

(اُ لَ) [ فر. ] (اِ.) مسابقات و ورزش‌ها و بازی‌هایی که هر چهار سال یک بار با تشریفات خاصی در یونان قدیم انجام می‌شد. از سال ۱۸۹۶ م. این مسابقات مجدداً معمول گردید و جنبه بین المللی یافت.

النگو

(اَ لَ) (اِ.) دستبند، دست برنجن.

اله

(اِ لا هْ) [ ع. ] (اِ.) خدا، خداوند.

الهاء

(اِ) [ ع. ] (مص م.) مشغول کردن.

الهام

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) در دل افکندن.
۲- (مص ل.) در دل افتادن. ج. الهامات.

الهه

(اِ لا هِ) [ ع. ] (اِ.) مؤنث اله.

الهی

(اِ لا) [ ع - فا. ] (ص نسب.) = الاهی: منسوب به الله، خدایی.

الو

(اَ لُ) (اِ.) شعله آتش، زبانه آتش.

الو

(~.) [ فر. ] (اِ.) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می‌شود.

الوا

(اَ) (اِ.) صمغی است بسیار تلخ ؛ صبر زرد.

الواح

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ لوح ؛ لوح‌ها، صفحه‌های فلزی، سنگی یا چوبی.

الوار

( اَ ) (اِ.)
۱- تیرهای بزرگ چوبی که در ساختن سقف خانه به کار می‌رفت.
۲- چوب‌های چهارتراش دراز و ضخیم.

الواط

( اَ ) (اِ.) جِ لوطی ؛ هرزه، گردنکش.

الوان

( اَ ) جِ لون ؛ رنگ‌ها.

الوس

(اُ) [ تر. مغ. ] (اِ.) = اولوس: طایفه، قبیله، جماعت ؛ ج. الوسات.

الوف

( اَ ) [ ع. ] (ص.) خوگیر، مهرجوی.

الوف

( اُ ) [ ع. ] جِ الف.
۱- هزاران، هزارها.
۲- هزارگان.


دیدگاهتان را بنویسید