دیوان حافظ – سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند؟
همدمِ گل نمی‌شود یادِ سَمَن نمی‌کند

دی گِلِه‌ای ز طُرِّه‌اش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمی‌کند

تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی‌کند

پیشِ کمانِ ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلفِ بنفشه پُرشِکَن
وه که دلم چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمی‌کند

دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمی‌شود
جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمی‌کند

ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد می‌دهد
کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمی‌کند؟

دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر
بی‌مددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمی‌کند

کُشتهٔ غمزهٔ تو شد حافظِ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمی‌کند




  دیوان حافظ - درد ما را نیست درمان الغیاث
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استعلاج

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) درمان بیماری طلبیدن.
۲- (اِمص.) چاره جویی.

استعلام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) آگاهی خواستن، پرسش کردن.

استعمار

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) آبادانی خواستن.
۲- (اِمص.) آباد کردن کشور به ظاهر و غارت و چپاول آن در نهان.

استعمال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- به کار بردن، کار کردن.
۲- گماشتن، به کار واداشتن.

استغاثت

(اِ تِ ثَ) [ ع. استغاثه ] (مص م.) نک استغاثه.

استغاثه

(اِ تِ ثِ) [ ع. استغاثه ]
۱- (مص م.) دادخواهی کردن، یاری طلبیدن.
۲- (اِمص.) دادخواهی.
۳- زاری، تضرع.

استغراب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) غریب شمردن، عجیب دانستن چیزی را، به شگفت آمدن از امری.

استغراق

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) همه را فرا - گرفتن.
۲- (مص ل.) غرق شدن.
۳- سخت سرگرم کاری شدن.

استغفار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- بخشش و آمرزش خواستن.
۲- توبه کردن.

استغفرالله

(اِ تَ فِ رُ لْ لا) [ ع. ] (شب جم.)
۱- برای طلب آمرزش به کار می‌رود.
۲- برای نفی و انکار به کار می‌رود.
۳- برای بیان خشم به کار می‌رود.

استغلاظ

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) غلیظ داشتن.
۲- (مص ل.) غلیظ شدن.

استغلال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) طلب غله کردن، غله گرفتن.

استغناء

(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بی نیازی خواستن.
۲- توانگر شدن، مالدار شدن.
۳- (اِمص.) بی نیازی، توانگری (مادی یا معنوی).
۴- وابستگی نداشتن، بی قید بودن.
۵- گذشتن، صرفنظر کردن.

استفادت

(اِ تِ دَ) [ ع. استفاده ] (مص م.) نک استفاده.

استفاده

(اِ تِ دِ) [ ع. استفاده ] (مص م.) سود بردن، فایده خواستن.

استفاضت

(اِ تِ ضَ) [ ع. استفاضه ] (مص م.) نک استفاضه.

استفاضه

(اِ تِ ض ِ) [ ع. استفاضه ] (مص م.)
۱- طلب فیض کردن.
۲- عطا خواستن.
۳- فاش و م نتشر شدن خبر.

استفتاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) فتوی خواستن.

استفتاح

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نصرت خواستن.
۲- گشایش طلبیدن.
۳- یاری خواستن.

استفراد

(اِ تِ)
۱- (مص ل.) تنها شدن به چیزی، تنها رفتن پی کاری.
۲- تنها کردن کاری را.
۳- تنهائی خواستن، خواستار تنهائی بودن.
۴- (مص م.) کسی را از میان گروه به تنهایی برگزیدن.


دیدگاهتان را بنویسید