دیوان حافظ – سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چه‌ها کرد

از آن رنگِ رُخَم، خون در دل افتاد
وز آن گلشن، به خارم مبتلا کرد

غلامِ همتِ آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد

من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم، خطا بود
ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد

خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی
که دردِ شب نشینان را دوا کرد

نقابِ گل کَشید و زلفِ سُنبل
گره بندِ قبای غنچه وا کرد

به هر سو بلبلِ عاشق در افغان
تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد

بشارت بَر به کویِ می فروشان
که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد

وفا از خواجگانِ شهر با من
کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد






  دیوان حافظ - خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بنفشه گرچه دلاویز و عنبر آمیز است
خجل شود بر آن زلف همچو مشک ختن
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هنرستان

(هُ نَ رِ) (اِ.) آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می‌شود، هنرسرا.

هنرمند

(~. مَ) (ص.) دارای هنر، صنعتگر، آن که آثار هنری می‌آفریند.

هنرپیشه

(~. ش) (ص.)۱ - هنرمند.
۲- بازیگر تئاتر یا سینما.

هنرکده

(هُ نَ. کَ دِ) (اِ.) آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می‌شود.

هنری

(~.) (ص نسب.) منسوب به هنر.
۱- آن چه که در آن هنر به کار رفته.
۲- هنرور، هنرمند.

هنوز

(هَ) (ق.) تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون.

هنگ

(هُ) (اِ.) ذخیره، توشه.

هنگ

(هَ) [ په. ] (اِ.)
۱- وقار، سنگینی.
۲- قصد، اراده.
۳- معرفت، دانایی.
۴- از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است.

هنگ

(هِ) (اِ.) پیچش شکم، شکم روش.

هنگار

(هَ) (اِ.) تندی، تیزی، شتاب.

هنگام

(هِ) (اِ.)
۱- وقت، زمان.
۲- موسم، فصل.
۳- زمان مرگ.

هنگامه

(هِ مِ) (اِ.)
۱- جمعیت مردم.
۲- معرکه.
۳- شور و غوغا، داد و فریاد.

هنگامه جو

(~.) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو.

هنگامه ساختن

(~. تَ) (مص ل.) معرکه گرفتن.

هنگامه نهادن

(~. نَ دَ) (مص ل.) برپا کردن مجلس نقّالی و شعبده بازی.

هنگامه کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) آشوب برپا کردن، سر و صدا کردن، سر و صدا راه انداختن.

هنگامه گیر

(~.) (اِمر.) معرکه گیر.

هنگفت

(هَ گُ) (ص.)۱ - ستبر، کلفت.
۲- بسیار، فراوان.

هنی

(هَ) [ ع. هنی ء ] (ص.)
۱- گوارا.
۲- آن چه بی رنج و بی زحمت به دست آید.

هنیز

(هَ) (ق.)
۱- هنوز.
۲- نیز، هم چنین.


دیدگاهتان را بنویسید