دیوان حافظ –  سحرم دولت بیدار به بالین آمد

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

سَحَرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه‌گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد

گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد

مرغِ دل باز هوادارِ کمان‌ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد

رسمِ بدعهدیِ ایّام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ ریاحین آمد




  شاهنامه فردوسی - آمدن رستم به شهر سمنگان‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بیچاره

(رِ) (ص.)
۱- شخصی که دچار وضع بدی شده‌است.
۲- شخص ناتوان و درمانده، بی نوا.

بیژه

(ژِ) (ص.)
۱- خالص، بی غش.
۲- خاص، ویژه.

بیک

(بِ) [ تر. ] (اِ.) = بیگ:
۱- بزرگ زاده، شاهزاده.
۲- رییس قبیله.
۳- فرمانده سپاه.

بیکبار

(به یکبار) (بِ) (ق.) ناگهان.

بیکران

(کَ) (ص مر.) بی پایان، نامحدود.

بیکینی

[ فر. ] (اِ.) مایو دو تکه.

بیگار

(اِ.) کار بی مزد.

بیگانه

(نِ) [ په. ] (ص مر. اِمر.)۱ - غریب، ناآشنا.
۲- خارجی، اجنبی.

بیگلر

(لَ) [ تر. ] (ص مر.)
۱- امیر.
۲- بزرگ شهر یا طایفه.

بیگلربیک

(لَ بِ) [ تر. ] (اِمر.) رییس کدخدایان.

بیگم

(بِ گُ) [ تر. ] (ص. اِ.) خانم، خاتون، بانو.

بیگودی

[ فر. ] (اِ.) نوعی وسیله استوانه‌ای کوچک از جنس فلز یا پلاستیک جهت حالت دادن موها.

ت

(حر.) چهارمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر عدد ۴۰۰ می‌باشد.

ت

(ضم.) ضمیر متصل شخصی، دوم شخص مفرد. و آن بر دو گونه‌است: الف - اضافی: کتابت. ب - مفعولی: گفتمت.

تأبی

(تَ أَ بّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) سرکشی کردن، سرباز زدن.
۲- (اِمص.) سرکشی، گردنکشی.

تأبید

(تَ) [ ع. ] (مص م.) جاوید کردن، جاودانه کردن.

تأتی

(تَ أَ تّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- آماده شدن، حاصل گشتن کار، دست دادن، فراهم آمدن.
۲- رفق و نرمی کردن.

تأثر

(تَ أَ ثُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- اندوهگین شدن.
۲- اثر پذیرفتن.

تأثل

(تَ أَ ثُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- محکم و استوار شدن.
۲- بزرگ شدن.

تأثم

(ثَ أَ ثُّ) [ ع. ] (مص ل.) باز ایستادن از گناه، توبه کردن.


دیدگاهتان را بنویسید