دیوان حافظ –  سحرم دولت بیدار به بالین آمد

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

سَحَرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه‌گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد

گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد

مرغِ دل باز هوادارِ کمان‌ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد

رسمِ بدعهدیِ ایّام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ ریاحین آمد




  شاهنامه فردوسی - هفت خوان رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بغاث

(بُ یا بَ یا بِ) [ ع. ] (اِ.) مرغی با رنگ تیره کوچکتر از کرکس که به کُندی حرکت می‌کند.

بغاز

(بِ) (اِ.)
۱- قطعه چوبی که کفاشان میان کفش و قالب گذارند.
۲- تکه چوبی که نجاران به وقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند.

بغاز

(بُ) [ تر. ] (اِ.) تنگه، باب، بخشی از دریا که دو خشکی را از هم جدا می‌نماید، یا دو دریا را به هم می‌پیوندد.

بغال

(بِ) [ ع. ] (اِ.) جِ بغل ؛ استران.

بغامه

(بَ مِ) (اِ.) غول، غول بیابانی.

بغاوت

(بُ وَ) [ ع. ] (اِمص.) سرکشی، یاغی گری.

بغبندی

(بُ غْ بَ) (اِ.) رختخواب پیچیده در چادرشب.

بغتهً

(بَ غْ تَ تَ نْ) [ ع. ] (ق.)ناگهان، ناگهانی.

بغراو

(بُ) (اِ.) همهمه، بانگ و فریاد.

بغرنج

(بُ رَ) (اِ.) مشکل، دشوار.

بغستان

(بَ غِ) (اِ.)
۱- بتخانه، بتکده.
۲- خانه خدا.
۳- کوه بیستون. فغستان هم گفته شده.

بغض

(بُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- دشمنی، کینه.
۲- حالتی از گلو که شخص جلو گریه خود را بگیرد.

بغضاء

(بَ) [ ع. ] (اِ.) کینه و دشمنی شدید.

بغل

(بَ) [ ع. ] (اِ.) استر، قاطر. ج. بغال.

بغل

(بَ غَ) (اِ.)
۱- پهلو، کنار.
۲- جانب، طرف.

بغلطاق

(بَ غَ) (اِ.)
۱- کلاه.
۲- نوعی لباس گشاد، برگستوان. بغتان و بغلتان نیز گویند.

بغلک

(بَ غَ لَ) (اِ.)
۱- غده‌ای که زیر بغل پیدا شود.
۲- دامن لباس.

بغلی

(بَ غَ) (اِ.)
۱- نوعی قطع کتاب در اندازه تقریبی ۸*۱۲ سانتی متر.
۲- بطری کوچک مشروب.

بغند

(بَ غَ) (اِ.) چرم، پوست حیوان.

بغپور

(بَ) (اِمر.)۱ - پسر خدا.۲ - لقب پادشاهان چین. فغفور و فغپور هم گفته‌اند.


دیدگاهتان را بنویسید